استاد اسحاقی عزیز
یادم آمد چهارده دی ، گفتی دلم گرفته و آمدم و برایم لطف سروده ایت را خواندی ، ازدفترت کندی ، امضا کردی و به من دادی . دست را و صورتت را بوسیدم ، ساعتی نشستیم ، آنروز بر عکس همیشه ، خیام خواندیم و بعد....
حالا تو بگو من دلتنگی هایم را به که بگویم ، واژه های شعرم بی تو کور و کر و لنگند ، این بغضی که بی تو داره همه ی وجودم رو می سوزونه ، ویرون می کنه ، داغون می کنه ، چقدر لحظه های بی تو سخت می گذرن ، چقدر.، چقدر.....چقدر ....
نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد