دوسروده از سرکارخانم پدیده شجاعی

(1)

حشمت الله خان اسحاقی! می شود آسمان من باشی?
می شود شهریار من باشی?می شود طالقان من باشی?
مه گرفته تمام دنیا را' حال شعر و هوای من ابری ست
پر کشیدن در این هوا سخت است ' می شود آشیان من باشی?
من پر از کوره راه تاریکم ' نقشه های جهان نمی دانند
بی تو جغرافیای من گنگ است ' می شود نقشه خوان من باشی?
دردها طعم تازه ای دارد ' شعر هایی یتیم در من هست
با زبانی نخوانده باید خواند ' می شود ترجمان من باشی ?
عصر هر چارشنبه دلگیرم ' در مسیری که رو به پایان است
تا ابد از تبار این روزن ' می شود خاندان من باشی ?


(2)
دارم شک میکنم کم کم
به این روزای دی ماهی
باید باور کنم رفتی
نمونده ظاهرا راهی
تو رفتی و پریشونم
هنوزم باورش سخته
نباشی شعر می میره
نباشی شهر بدبخته
چقد حال بدی دارم
نه می خوابم نه بیدارم
یتیمه شعرهای من
عذا داره عذا دارم
زمستونای بعد تو
زمستونای تکراری
نمیخوام تن بدم بی تو
به این سرمای اجباری
دارم شک می کنم کم کم
به این روزای دی ماهی

نظرات 2 + ارسال نظر
فرزانه برابادی 1393/12/08 ساعت 14:20

واقعا زیبا بود دوست قدیمی من شمارتو ندارم۰۹۱۱۵۱۰۷۰۱۴ شماره من

مبارکه 1394/02/03 ساعت 01:28

خیلی قشنگ بود

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد