برامان غزل بخوان
در این هوای سرد و مه آلوده، مهربان
لب وا کن و دوباره برامان غزل بخوان
چشم انتظار دیدن روی تو مانده ایم
گویا که ایستاده در این روزها، زمان
آرام می روی و پس از تو هجوم درد
ویرانه می کند دل ما را، کمی بمان
رفتی و بی تو – دوست - غریبانه سوختیم
در شعله های آتش سوزان میانِ جان
کم کم هوای بی تو، نفس گیر می شود
خم می شود ز داغ فراق تو پشتمان
ای مهربان ترین غزل فصل عاشقی
ما مانده ایم و حسرت و این درد بی امان