معرفی کتاب

  کتاب مجموعه ی اشعار زنده یاد استاد حشمت الله اسحاقی.

 این کتاب با مقدّمه ای از استاد احمد فرجی در سال 1386 در 3000 نسخه توسط انتشارات لاهیجی به چاپ رسیده است و شامل 53 قطعه شعر درقالبهای غزل، مثنوی، دوبیتی، رباعی و شعر نو نیمایی از سال 1352 تا 1382 می باشد . عنوان کتاب از یکی از سروده های استاد به گویش طالقانی به معنی « نبودی » گرفته شده است.

 

عشق را شناختم

من همیشه عاشقم

هستم وهمیشه بوده ام

من همیشه عاشقانه عشق را ستوده ام

از گذشته ها ، از زمان کودکی

آن زمان که گونه های کودکانه ام

زیر شعله های سرخرنگ تب

رنگ خون گرفته بود

اشک گرم مادرم به روی گونه ام دوید

عشق را شناختم

++++

هرغروب آفتاب

پای تاسر انتظار

خیره می شدم به چارچوب در

تا نوازشم کند ، نگه پرمحبت پدر

او پس از دمیدن ستاره ها در آسمان

خسته از تلاش بی امان

بادودست پینه بسته می رسید

عشق را شناختم

++++

اززمان مدرسه

آن زمان که دختری به روی جلددفترم

عکس قلب تیر خورده ای کشید

عشق را شناختم

++++

دربهار

فصل گل

آن زمان که بلبلی زفرط اشتیاق

در میان باغچه ، دم به دم سرود خوان

نغمه های عاشقانه می سرود وگنگ ومات

روی شاخه های پر شکوفه می پرید

عشق را شناختم

+++

من همیشه عاشقم

هستم وهمیشه بوده ام

من همیشه عاشقانه عشق را سروده ام

+++

من همیشه در تمام سال های عمر

درتمام فصل های سال

درتمام ماه های فصل

درتمام هفته های ماه

درتمام روزهای هفته

درتمام لحظه ها

عاشقانه عشق را ستوده ام

++++

من نه اینکه تازه طعم گرم عشق را چشیده ام

بلکه با همای تیزبال عشق

تا فراز قله های آرزو پریده ام

بلکه در هوای زندگی

تاسراب عاشقی دویده ام

+++

هرکجا که در میان محفلی نشسته ام

هرزمان که با رفیق و یار همدلی نشسته ام

من همیشه ، هرکجا ، به هر کسی رسیده ام:

یا سرود عاشقانه ای سروده ام

یا نوای عاشقانه ای شنیده ام

+++

من همیشه عاشقم ، هستم و همیشه بوده ام

من نه اینکه تازه طعم گرم عشق را چشیده ام

من همیشه عاشقانه عشق را ستوده ام

فیلم شعر خوانی و حافظ خوانی استاد حشمت الله اسحاقی

دوستان زیادی خواسته اند از فیلم های شعر خوانی استاد آنچه که در دسترس هست در اختیار عموم قرار بگیرد تا در زمان های دلتنگی مشاهده کنند.
 به همین دلیل به مرور فیلم هایی که در دسترس هستند در اختیار علاقه مندان قرار خواهد گرفت. هر کدام از اعضای انجمن هم که تصویری در این زمینه دارند سپاسگزار خواهیم بود اگر آن را برای این کار در اختیار مدیریت انجمن قرار دهند.

مشاهده فیلم شعر خوانی و حافظ خوانی استاد حشمت الله اسحاقی

دانلود فیلم شعر خوانی و حافظ خوانی استاد حشمت الله اسحاقی

«دنیا مرا به حال خودم واگذاشته» غزلی از استاد اسحاقی


دنیا مرا به حال خودم واگذاشته

در راه صد علامت و امّا گذاشته

 

مثل شقایقی که به صحرا دمیده است
داغ غم تو در دل ما پا گذاشته

 

لیلی ببین که با دل مجنون چه کرده‌ای

بیچاره سر به دامن صحرا گذاشته

 

از عشق گفته‌اند ولی عشق شاهد است

هرکس رسیده سر به سر ما گذاشته

 

نارفته راه‌ها همه بن‌بست می‌شود

آیا مرا به حال خودم واگذاشته؟!

حشمت الله اسحاقی 92/10/4

غزل: «اینجا سفر تا آسمان عشق ممنوع است» از استاد اسحاقی

                                    


اینجا سفر تا آسمان عشق ممنوع است

اندیشه و فکر و بیان عشق ممنوع است

 

اینجا رکوع سروها را کفر می‌دانند

گلدسته هست امّا اذان عشق ممنوع است

 

در شهر ما محنون و لیلی هر دو بدکیشند

تجلیل از نام آوران عشق ممنوع است

 

دیگر کسی یاس و اقاقی را نمی‌بوِید

چون بوی خوش هم از دهان عشق ممنوع است

 

اینجا شقایق‌های وحشی هم نمی‌رویند

آخر به دل حتی نشان عشق ممنوع است

 

در آسمان شب اگر سوسو نمی‌تابد

چشمک زدن در کهکشان عشق ممنوع است

 

حتی اگر باران ببارد در افق دیگر

پل بستن رنگین کمان عشق ممنوع است

 

دیگر چه باید گفت اینجا قحطی عشق است

اینجا سفر تا آسمان عشق ممنوع است

 

حشمت الله اسحاقی 1390/7/5

سه غزل منتشر نشده از استاد اسحاقی

1

 

همیشه دل شده و بی قرار بودم و هستم

اسیر سلسله‌ی تابدار بودم و هستم

به هرچه غیر خیالِ تو پشت پا زده‌ام

رضا به خواسته‌ی کردگار بودم و هستم

 

اگرچه ساز دلم گاه ناموافق زد

قسم به عشق که من مردِ کار بودم و هستم

 

وفا به عهد رفاقت طریق عیاری است

سرم به دار رود پایدار بودم و هستم

 

کلام من که نگارینه‌‌ی نگاه من است

 زلال و بی‌غش و آئینه‌وار بودم و هستم

 

2

هزار شکر که آمد بهار در پاییز

چه تلخ بود غم انتظار در پاییز

 

تمام باغ خزان دیده غرق گل شده بود

به شوق مقدم سبز بهار در پاییز

 

بهار چشم به چشمان خسته‌ی من دوخت

ربود از کف دل اختیار در پاییز

 

بهار بود و من و خلوتی اهورایی

و بین عشق و جنون کارزار در پاییز

 

آهای ابر بیا بغض کهنه را وا کن

در این خزان بهاری ببار

                               ای  پاییز...

 

3

در آرزوی حل معمای زندگی

ما را خوش است دل به تمنّای زندگی

 

وقتی مجال تجربه‌ی صاف و دُرد نیست

سرمی‌کشیم جرعه‌ی صهبای زندگی

 

در لحظه لحظه بودنمان عشق جاری است

چون دل نداده‌ایم به رویای زندگی

 

آری غم و ملال هم از جنس زندگی است

باید قبول کرد به فتوای زندگی

 

«حشمت» کسی به راز فلک پی نبرده است

بگذر تو هم ز حلّ معمّای زندگی

 

یک شعر آزاد منتشر نشده از استاد حشمت الله اسحاقی

1

 

دلم گرفته بود

کلافه از خودم، زدم به کوچه‌ها

به محض اینکه آسمان به چشم من سلام کرد

دیدم ای عجب!

ابرهای بدقواره‌ی سیاه

آبی زلال آسمان شهر را گرفته است

چه بغض کرده بود

آسمان

 

قدم زدم و گفتم:

 آری آسمان

چند روز می‌شود که همسرش

قهر کرده است

و با کنایه یا به طعنه گاهگاه

شهد خوشگوار را

به کام او زهر کرده است

 

ناگهان

رشته‌های فکر من گسست

آسمان

نعره‌ای کشید

بغض اسمان شکست و سخت گریه کرد

چند لحظه بعد از آن

از کرانه‌ی افق

آبی زلال آسمان

چشم‌های خسته‌ی مرا نواخت

بغض من شکست و گفتم آسمان

خوش به حال تو

که همسرت برای آشتی

گریه‌ی تو را قبول می‌کند

 

گمان کنم که آسمان

صدای تلخ حسرت مرا شنید

ایستاد و خیره پای تا سر مرا نگاه کرد و گفت:

خوب بگو چه کار میکنی؟ چه کاره‌ای؟

شکــوه آسمان مرا گرفت

رنگ چهره‌ام پرید

 

گفتم ای... حال پایدار، نه

بلکه گاهگاه

حالکی به من دست می‌دهد

و بعد از آن

واژه‌های

باغ و یار و باده و بهار را

ردیف می‌کنم

شعر می‌شود،

شاعرم


گفت خوب... همسرت چه کار می‌کند؟

گفتم او خیال می‌کند

باغ و یار و باده و بهار دوست دختر منند

قهر می‌کند

91/09/02

 

 

شعر کوتاه منتشر نشده از استاد اسحاقی: من و تو رهگذرانیم...


من و تو رهگذرانیم و جهان

ساحل ماسه ای دریایی است

و نشان من و تو

رد پایی که بر آن ماسه ی نمناک به جا می ماند

حشمت الله اسحاقی 89/06/25

استاد حشمت الله اسحاقی- شمال 1389

 شمال 1389

شعر منتشر نشده ای از استاد اسحاقی: آمدی چرا چنین می‌روی چرا چنان...


آمدی چرا چنین؟ می‌روی چرا چنان؟

ای همیشه در نظر، ای همیشه ناگهان

 

عمق چشم‌های تو، می‌کشد مرا به خویش

ای خزر! خلیج فارس! ای کران بی‌کران

 

بازهم قضا قضا... بازهم قدر قدر...

بازهم گناهکار، هیچ‌کس جز آسمان

 

روزها و ماه‌ها، فصل‌ها و سال‌ها

هی بهار و هی بهار، هی خزان و هی خزان

 

تا بیانِ عمق درد فرصتی نمانده‌ است

رنج عمر رفته را از نگاه من بخوان

 

92/2/16


9 شعر منتشر نشده از استاد حشمت الله اسحاقی

1

باورم نیست که این طایفه وا می ماند

هرکه عاشق نشد از قافله جا می ماند


کاشکی خاطره هامان همه شیرین باشد

از من و تو فقط این خاطره ها می ماند


2


گرچه آهو روشی طبع پلنگی داری

با همه ناز و لطافت دل سنگی داری


باغ سرسبز وجودت همه زیباست ولی

باید اقرار کنم چشم قشنگی داری

 

3

آمد و یک لحظه غرق اضطرابم کرد و رفت

ایستاد و خنده ای کرد و خرابم کرد و رفت


در نگاهش موج می زد پاسخ صدها سوال

حیف با لبهای خاموشش جوابم کرد و رفت


4

وقتی نیامدی و خمارم گذاشتی

پا روی کلّ دار و ندارم گذاشتی


آنقدر انتظار کشیدم که شب رسید

انگار باز هم «سر کارم گذاشتی!»


5

بهار آمده برخیز سوی باغ برانیم

چه غم ز پیری چهره؟! به دل هنوز جوانیم


قضا کنیم بیا روزهای رفته ز کف را

و مستِ باده غزل های عاشقانه بخوانیم


6

  نام تو نام نیست سرود و ترانه است   

چشمت غزال من غزلی عاشقانه است   

 

 از جلوه ی تو آینه ها مات مانده اند

 باغ نگاه دلکشت آیینه خانه است     


صد کهکشان ستاره طفیل نگاه توست  

خورشید چشمهای تو تنها نشانه است 


توصیف گل به روی تو از کج سلیقه گیست  

تشبیه بوستان به تو ناعادلانه است 


بی شک تو آخرین هدف آفرینشی  

باغ بهشت و آدم و گندم بهانه است  


امروز شمع انجمن دلبران تویی

لیلی و قیس و خسرو و شیرین فسانه است


تا زنده ام به نام تو سوگند می خورم

نام تو نام نیست سرود و ترانه است


به امید نقوی:

7

وقت طرب رسید ولی تو نیامدی

روزم به شب رسید ولی تو نیامدی


در آرزوی با تو سرودن، سفر به عشق

جانم به لب رسید ولی تو نیامدی


8

به مناسبت چاپ مجموعه شعر «جان غزل»

خوش شانه زدی زلف پریشان غزل را

آراسته ای نیک گلستان غزل را


آنی است در اشعار دل انگیز تو «امّید»

دیدیم در آثار خوشت «جان غزل» را



9

بی تو دنیا چقدر دلگیر است

از زمین و زمان دلم سیر است


عمر چون برق و باد در گذر است

آفت عمر و عشق تأخیر است


غافل از حال و روز دل بودن

کار دنیا، عجوزه ی پیر است


عقل با عاشقی نمی سازد

عشق با عقل سخت درگیر است


گفته بودی که زود می آیی

خوب من زود تو عجب دیر است

یادداشت منظومی از زنده یاد استاد حشمت الله اسحاقی: دلتنگ ندیدن شماییم

دلتنگ ندیدن شماییم

آزرده ی چرخ بی وفاییم


گر آمدن شماست دشوار

رخصت بدهید ما بیاییم.

شعری منتشر نشده از زنده یاد استاد حشمت الله اسحاقی

نامه ای منظوم در 4 قسمت:


1

فرجی پیشکسوت شعر است

کارگردان هیأت شعر است 


او که بنیان گزار انجمن است

در همه حال یار انجمن است


حاج احمد که میر مجلس ماست

وزنه ی مثبت تعادل ماست


در زمان ریاست ارشاد

رسم هایی نوین به جای نهاد


کارها جملگی قوام گرفت

نام ارشاد احترام گرفت


پس از او احترام کم رنگ است

حرمت این مقام کم رنگ است


او که پیوسته یار ما بوده

مایه ی اعتبار ما بوده


احمد ما نظیر کم دارد

شهر چون او مدیر کم دارد


2

یاد پروین شهریار به خیر

گرچه او نیست یاد یار بخیر


یا علی ذکر صبح و شامش بود

عشق همسایه  ی مدامش بود


3

ما در این شهر امید را داریم

این نهال رشید را داریم


اوستاد جوان شعر و ادب 

که به تفسیر چون گشاید لب


مولوی شرح حال می گوید

شور و شوق وصال می گوید


یا نه این پیر شمس تبریز است 

که کلامش چنین دلاویز است


شاعر فحل و اوستاد ادب

در جوانیش داده داد ادب


4

ما در این شهر آیت عشقیم

ابتدا و نهایت عشقیم


رایت عشق بر فراشته ایم

سنتی خوش به جا گذاشته ایم


ما مریدان حضرت عشقیم

واصلان طریقت عشقیم


تو که در عشق اهل فتوایی

آشنا با طریقت مایی


قسمت می دهم به عزت عشق:

نروی جز طریق حضرت عشق.