استاد نازنینم حشمت الله اسحاقی روز سه شنبه 92/10/24 به سوی آسمان پر کشید.

شب شعر وداع با استاد ادب و اخلاق، استاد حشمت الله اسحاقی روز چهارشنبه 2 بهمن 92 در فرهنگسرای امام علی واقع در فاز 3 اندیشه، روبروی شهرداری اندیشه از ساعت 15:30 برگزار می گردد.

از همه علاقه مندان آن بزرگ دعوت می شود در این مراسم شرکت نمایند.
همچنین دوستان شاعر اشعار خود را برای چاپ در کتاب یادنامه ی استاد همراه با شماره تلفن در همان روز می توانند تحویل استاد احمد فرجی بدهند یا به نشانی: اندیشه فاز 3- فرهنگسرای امام علی (ع)- واحد شعر و ادب ارسال نمایند.

Photo: ‎مراسم یادبود استاد روز جمعه 27 دی از ساعت 15:30 تا 17 در مسجد امام علی (ع) شهر اندیشه (فاز 3) برگزار می‌گردد
همچنین مراسم شعرخوانی ای به همین مناسبت در روز چهارشنبه 2بهمن  از ساعت 15:30 تا 18 با حضور شاعران، شاگردان و دوستداران ایشان در فرهنگسرای امام علی (ع) اندیشه فاز 3 برگزار می گردد.
امید که روحش قرین شادی باشد‎

ادامه نوشته

 

سلام و درود...

 

 نمی دونم بعد از این همه غیبت حالا چی بايد بگم... باور کنید تصميمم اين بود که درست بعد از تموم شدن سال تحصيلي

و رها شدن از مشغله زياد و در آخر تصحيح اون همه برگه امتحانی، حتما هرچند وقت يک بار با مطلبی به روز باشم،

امّا باز هم هر بار که بين برنامه ها زمان سر زدن به اينترنت می شد تمام وقت صرف خوندن نوشته های زيبای دوستانم

 می شد و باز...

امّا حالا با سه نقطه هستم...

 

با يک غزل آغاز می کنم:  

 

  می خواست از اين کوچه گذر داشته باشد

تا مستی هر روزه به سر داشته باشد

می خواست بنوشد همه ی مستی خود را

چون کودک شب چشم به در داشته باشد

تا باز شود در به رخ همچو بهارش

از سبزی او عمر دگر داشته باشد

□□□

تا سبز شود چشم تو از گندم پاکم

تا فصل بهار از تو خبر داشته باشد

تا هر چه پرستو به تماشا بنشيد

تا هر چه گل از باغ سفر داشته باشد

ماه از سر ديوار تو کوچک تر از آن است

تا بر رخ زيبات نظر داشته باشد...

 


سلام و درود و یک غزل جدید:


شبیه کشتی بی سرنشین رها شده ام

در این میانه ی طوفان که ناخدا شده ام

اگر چه غرق...، نه، اینجا جهان من خوبست

به رنگ آبی دریا که آشنا شده ام...

جهان به چشم زدن هم بها ندارد و من

خیال می کنم از این جهان جدا شده ام

□□□

بخوان که آتش و دریا به هم درآمیزند

که با تو در ته این کشتی ِ رهاشده ام

غزل بخوان که بسوزم که آتشم بزنی

منی که لانه ی گرم پرنده ها شده ام

بخوان که فاصله ها را کنارتر بزنی

منم که بین تبِ واژه هات جا شده ام


 

سلام و درود...

چند روز پیش کتاب "اندیشه" که بررسی شعر دهه هشتاد شاعران اندیشه است به همت استاد حشمت الله اسحاقی، استاد احمد فرجی، امید نقوی و پروانه عزیزی و توسط انتشارات فصل پنجم منتشر شد. در این کتاب بیوگرافی مختصری از بیست و چهار شاعر از شاعران منطقه و چند اثر از آنها به چاپ رسیده است. علاوه بر این در مقدمه کتاب به نشست ها و شب شعرهایی که در دهه هشتاد با حضور بزرگان ادبیات و شاعران برجسته ی کشور( استاد مشفق کاشانیُُ، استاد زنده یاد قیصر امین پور، استاد محمدعلی بهمنی و...) برگزار شده است،  اشاره شده و در پایان عکس هایی از این جلسات به چاپ رسیده است.

در هر صورت کتاب "اندیشه" دیروز همزمان با هشتمین همایش شعر انجمن ادبی فرهنگ، با حضور استاد سهیل محمودی و شاعران منطقه و شعردوستان رونمایی شد. جلسه با شعرخوانی شاعران،  اجرای موسیقی سنتی و صحبت و شعرخوانی استاد سهیل محمودی عزیز بسیار خوب و پربار برگزار شد.

تصویر روی جلد کتاب:

«اندیشه» بررسی شعر دهه هشتاد. امید نقوی- پروانه عزیزی- حشمت الله اسحاقی- احمد فرجی و...

 مراکز عرضه این کتاب :

 

فروشگاه خانه شاعران ایران: خیابان انقلاب، روبروی دانشگاه تهران، مجتمع فروزنده، طبقه زیرین.

انتشارات فصل پنجم: میدان انقلاب، ابتدای کارگر جنوبی، کوچه مهدیزاده، شماره‌ 4، واحد 10

باز دیر اومدم امّا این بار با خبر چاپ کتاب سخن آشنا:

این کتاب نتیجه تلاش طولانی مدّته من و همسر شاعر و ادیبم جناب آقای امید نقوی است که چند روز پیش  توسط

انتشارات محترم فصل پنجم به چاپ رسید، سخن آشنا گذاری است بر ادبیات عزیز فارسی  از ابتدا تا امروز در 312

 صفحه، این کتاب به معرفی بیش از هشتاد شاعر و نویسنده از زمان رودکی تا  روزگار معاصر پرداخته است.

بخشی از مقدمه کتاب را برای آشنایی  بیشتر با سخن آشنا بخوانید:

 در زمينه‌ي معرّفي و شناساندن ادبيّات این سرزمین کهن به جامعه‌ي امروز، از گذشته تاکنون، تلاش‌هاي زيادي

انجام شده و کتاب‌هاي متعدّدي نگاشته شده است که هر يک به نوبه‌ي خود ارزشمند و کارگشا است. امّا با نگاهي به

جامعه‌‌‌ي جوان کشورمان مي‌توان دريافت که به رغم اين تلاش‌ها آگاهي و علاقه‌مندي نسبت به ادبيّات در جامعه

رشد چشمگيري نداشته است وجامعه نیازمند تلاش‌های گسترده‌تری در این زمینه می‌باشد. با درک این نیاز مؤلفان

 کتاب برآن شدند تا با ارائه‌ي گزيده‌اي زيبا و دلنشين از آثارِ نام‌آورترين سخن‌وران ادبيّات فارسي به همراه

سرگذشتي مختصر از آنان و همچنين ارائه‌ي اطّلاعاتي مختصر ولي کارآمد از تاريخ ادبيّات، سبک شناسي، انواع و

 صنايع ادبي و... دانش ادبي مورد نياز عموم جامعه را به اختصار در اختيار علاقه‌مندان قرار دهند. هدف اصلي

در اين‌ مجموعه علاقه‌مند کردن خواننده به ادبيّات است؛ بنابراین بيش از آن‌که تکنيکي‌ترين آثار شاعران و

نويسندگان مدّ نظر قرار گيرد، دلنشين‌ترين و به ياد ماندني‌ترين آثار آنان ذکر شده است.

 شيوه‌ي نگارش کتاب به نحوي است که حتّي الامکان ايجاد ابهام نکند و خواننده را به پيگيري مطالعات ادبي در آينده

ترغيب نمايد. هدف ديگر کتاب آن است که بتواند به عنوان مرجعي سريع و مختصر براي پژوهشگران و دانشجويان

 ادبيّات فارسي مورد استفاده قرار گيرد و در مواردي که امکان دسترسي به کتاب‌هاي جامع وجود ندارد، جواب‌گوي

 نياز آنان باشد. علاوه بر اين‌ شيوه‌ي تدوين کتاب به نحوي است که استادان ارجمند ادبيّات دانشگاهی مي‌توانند از

 آن در تدريس دروس فارسي عمومي، ادبيّات پيش‌دانشگاهي و ادبيّات معاصر نيز بهره ببرند.

این هم جلد کتاب: 

 سخن آشنا- گذاری بر ادبیات فارسی از آغاز تا امروز-امید نقوی-پروانه عزیزی

مراکز عرضه ی کتاب:

فروشگاه خانه شاعران ایران: خیابان انقلاب، روبروی دانشگاه تهران، مجتمع فروزنده، طبقه زیرین.

انتشارات فصل پنجم: میدان انقلاب، ابتدای کارگر جنوبی، کوچه مهدیزاده، شماره‌ 4، واحد 10

شهریار: روبروی پایانه تاکسی، جنب پاساژ زرین، کتاب‌فروشی بهار.

از خواندن و شنیدن نقد و نظر دوستان خوشحال خواهیم شد.

در ضمن در تلاش هستیم که هر چه زودتر کتاب دیگری با نام شعر اندیشه که گزیده ای از شعر شاعران اندیشه

است به چاپ برسد که در پست بعد حتماً معرفی خواهد شد.


 

سلام و درود ...

در روزهای اخیر بهترین خبری که شنیدم خبر چاپ مجموعه ی شعر امید نقوی عزیز بود با نام جان غزل. بسیاری از شعرهای این کتاب را بارها شنیده و خوانده ام ...این مجموعه بدون شک یکی از بهترین مجموعه های شعری معاصر است با غزلهای عاشقانه ی لطیف و بدیع...

 به زوی در فرصتی مناسب تر به نقد و بررسی این اثر خواهم پرداخت.

این مجموعه ی شعر ارزشمند روز دوشنبه ۲۳/۸/۹۰ ساعت ۵ بعداز ظهر در سالن مجتمع فرهنگی امام علی واقع در فاز ۳ اندیشه در شب شعری با حضور تعدادی از اساتید و شاعران رونمایی خواهد شد. از دوستان ادیب و شعر دوست خودم دعوت میکنم که در این جلسه شعرخوانی شرکت کنند.

 

او من... 

 

آمد نشست ساده و کودک برابرم

زل زد به چشمهام، فرو ریخت پیکرم

 

دزدیدم از حوالی چشمان او نگاه

این چشمها چه ساده گرفته است در برم

 

هی ذره ذره آینه شد در مقابلم

هی ذره ذره ذوب شد این جسم لاغرم

 

اینجا دو من مقابل هم منعکس شدند

او من...منی درآمده در شکل دیگرم

□□□

حالا تو منعکس شده ای در خیالهام

باور نکن بدون تو طاقت بیاورم

 

ای در من و خیال ـ من و انعکاس من

این آینه است یا که تویی در برابرم

 

سال نو مبارک ...

سالی پر از شادی و سربلندی برای همه آرزو می کنم .

هرچند حدود بیست روز از آغاز سال جدید میگذره ولی هنوز میشه در مورد سال گذشته حرف زد، سال ۸۹ منهای بعضی ناراستی ها در کل سال خوبی برای من بود، سال تجربه های جدید و شروع کارهای مهمی که باید ادامه پیدا کنند... ازجمله خوبی های سال ۸۹ این بود که انگار با ادبیات عجین تر بودم٬ بخش عظیمی از روزهامو به مطالعه و تدریس ادبیات پرداختم و ساعتهایی را در محضر بزرگان ادبیات سپری کردم. سر کلاسهام با عشق بیشتری از ادبیات حرف می زدم و توجه شاگردام را در دوره های مختلف به شیرینی و عمق ادبیات جلب می کردم، با خوندن شعرهای خوب یا بررسی ریشه کلمات یا حرف زدن از بزرگان ادبیاتمون و شیرین ترین لحظه زمانی بود که می دیدم که بعضی از چشمها با شنیدن گفته هام برق می زنن و شنیدن اینکه تعدادی زیادی از شاگردام به خاطر اینکه من معلمشون هستم به ادبیات علاقه مند شدند... ٬ برای من که به ادبیات عشق می ورزم چه لذتی بالاتر از این می تونه وجود داشته باشه علاوه براین کلاسهای سعدی شناسی یا بازخوانی آثار سعدی را در کنار کلاسهای آموزش فنون ادبی در فرهنگسرای امام علی(ع) اندیشه آغاز کردم که قصد دارم خیلی جدی به بررسی علمی آثار ارزشمند سعدی بپردازم و باز علاوه براین مثل گذشته نه چندان دور به بررسی و تصحیح متون خطی پرداختم. البته موضوع پایان نامه ام هم تصحیح یکی از این نسخه های خطی  است به راهنمایی استاد برجسته ادب فارسی و عربی دکتر مهدی محقق که نامشون برای اهل ادب آشناست، استادی که یک لحظه بودن در محضرشون عشق به ادبیات، ادب و فرهنگ را در وجود آدم زنده میکنه...

به هر حال پرداختن به ادبیات یکی از خوبی های سال ۸۹ بود، به سال ۹۰ هم بسیار خوش بین و امیدوارم... فکر میکنم سالی پر از آرامش و موفقیت خواهیم داشت، برای همه این آرزو را دارم... اینچنین باد.

        در پایان اولین پست سال ۹۰هم دو بیت زیبا از منوچهر آتشی بخوانید:

           آید بهار و پیرهن بیشـــه نو شـود            نو تر برآورد گل اگر ریشه نو شــود

         زیباست روی کاکل سبزت کلاه نو            زیباتر آنکه در سرت اندیشه نو شود

          

  

سلااااااااااام و درود خدمت دوستان بزرگوارم...

یه شعر جدید...!

  تقدیمش میکنم به دو وجود پر از عشق که مدتی است بال به بال هم پرواز میکنند... 

هوشنگ و غزال عزیزم که دوستشون دارم و آرزوی خوشبختی براشون می کنم. 


دیوان من تمام غزلهاش مال عشق    

انگار داده اند به ما هم مجال عشق


آنقدر شاخه شاخه سرودیم باغ را 

تا باغبان به بار نشست از نهال عشق 


در باورم شبیه ترین واژه آتش است 

وقتی زبانه می کشی از جان به حال عشق


چه دلفریب و سرزده ای در حوالی ام 

بر خاک من ببار، ببار ای زلال عشق

*** 

چشمان تو شبیه دو گوی گداخته

از هرمشان گرفت جهان را خیال عشق 


در آسمان چشم تو پرواز می کنند 

گنجشکهای عاشقی ام با دو بال عشق


برمن گریز نیست توام ناگزیرتر

افتاده ایم هر دو به دام غزال عشق

 


تاجان فدای نام تو کردم به نام عشق 

شد بیت بیت هر غزلم پایمال عشق 

شعر جدیدم...


از کوچه های رفته دوباره عبور کرد  

برگشت خط فاصله ها را مرور کرد


در ذهن خود به عشق دو تا سایه فکر کرد 

از بوی عشق در تنش احساس شور کرد 


اینها دو سایه ای که هبوطند در تنش 

اینها دو سایه ای که ... که در او ظهور کرد 


این انعکاس سرد شبیه دو فرد را 

در باورش شبیه دو جام بلور کرد


آنوقت سهم محو خودش را زمین زد و ...

آن چشم های ساده به ذهنش خطور کرد 


حالا چقدر ساده به قلبش رسیده عشق 

خود را میان معرکه از خود که دور کرد


بعدش نگاه کرد به جام بلور و بعد

برگشت خط فاصله ها را مرور کرد...

من زنده ام ...باورررررررررررررررکنید...

و با یک غزل از خواجه شیراز آغاز می کنم ...


دیر یست که دلدار که دلدار پیامی نفرستاد           

     ننوشت کلامی و سلامی نفرستاد

صد نامه فرستادم و آن شاه سواران 

پیکی ندوانید و پایمی نفرستاد

سوی من وحشی صفت عقل رمیده 

   آهو روشی کبک خرامی نفرستاد

دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست 

           وز آن خط چون سلسله دامی نفرستاد

فریاد که آن ساقی شکّر لب سرمست

         دانست که مخمورم و جامی نفرستاد

چندان که زدم لاف کرامات و مقامات 

    هیچم خبر از هیچ مقامی نفرستاد

حافظ به ادب باش که واخواست نباشد 

    گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد


 

      می دونم این رسم وبلاگ داری نمی شه که چندماه به چندماه هم به روز نیست ...  

البته قابل ذکره که من به وبلاگ دوستان و آشنایان سر می زنم و مطالب جدیدشون رو می خونم و چیزهایی براشون می نویسم ...! مثل اینکه فقط وقتی دلم خیلی بیشتر ازخیلی از دنیا و آدماش می گیره یه سر به وبلاگ خودم می زنم و شاید شعر یا مطلب دست و پا شکسته ای هم بنویسم ... .

 چیزی که این روزها مدام تو وجودم تکرار میشه اینه که دنیا و آدمهاش خیلی پیچیده اند و زندگی تو  این دنیای پیچیده و با آدمهای پیچیده تر خیلی بیشتر از خیلی سخته  ...     می ترسم از روزی که ما هم درونمون از سادگی های خودش بیرون بیاد دنیای کوچیک خودمون رو ترک کنیم و دچار این پیچیدگی های روز و روزمره آدمها بشیم  که متاسفانه این رو دور  نمی بینم ... شاید بهتر بود بیشتر از چیزهایی که باعث ایجاد این حال غریب در من شده حرف می زدم شاید هم همین قدر کافیه ...

یه شعر جدید هم دارم که بی شک حاصل این حال و هواست در شب شعری به مناسبت نیمه شعبان خونده شد خوشحال می شم نظراتتون رو در موردش بخونم .متشکرم .  

 

دنیا که از زمین و زمان سیر می شود 

دیگر برای آمدنت دیر می شود 

 

دنیا چقدر ساده به سمت غروب رفت

انسان در این معامله تحقیر می شود

 

انسان هنوز تاج سر آفرینش است ؟

از چهره ای که مانده چه تعبیر می شود؟!

 

سبزیم ظاهراً... ولی از جنس نور نه !

اینجا نقابها همه تکثیر می شود 

 

دنیا به شکل واژه ای از سایه گم شده 

این معنی دوباره ی تقدیر می شود 

***

گفتند می رسی غزلم ناتمام ماند 

وقتی شنید چشم تو تفسیر می شود

***

صدها هزاربار سرودم "نیامدی "

شاعر به قدر فاصله ها پیر می شود 

 

ای آنکه نور به سمتت روانه است 

دارد برای آمدنت دیر می شود   

 

 

سال نو مبارک ،سال و حال خوبی رو برای دوستانم آرزو می کنم ... همین .

سلام و عذرخواهی به خاطر تأخیری که پیش اومد. البته این تأخیر علتش فقط کمی وقت نمی تونه باشه بلکه گاهی آدم اینقدر دغدغه داره که نمی دونه در مورد کدوم یکیشون حرف بزنه یا مطلب بنویسه و ایجور وقتها اگر قرار باشه آدم سر صحبت رو باز کنه حتما دچار پریشان گویی می شه و خاطر مجموع دیگران رو هم پریشان می کنه... بگذریم ... . 

 ... فصل زمستون رو خیلی دوست دارم٬ زمستون برای من فصل شعره البته اگر تمام طول زمستون کسی باهام کاری نداشته باشه و کنج خلوتی داشته باشم و فراغ بالی که کلی شعر بخونم و البته شعر بگم اما چه حیف که هیچ وقت این اتفاق نیفتاده٬ امسال هم زمستون گذشت وفرصتی و فراغ بالی پیش نیومد... یکی دوهفته پیش شب شعری به مناسبت اربعین در فرهنگسرای ایثار - اندیشه با حضور بعضی شاعران برجسته کرج - تهران و شهرستان شهریار برگزار شد و من دو غزل مناسبتی که تنها نتیجه تمام طول زمستون امسالم بود رو خوندم ... فقط همین ٬که یکی از این غزلها رو اینجا ثبت می کنم و از شنیدن نظر دوستان و بزرگواران واقعا خوشحال می شم ... .

 

ای که از نام تو عالم به فغان می آید

از شکوه تو جهان در هیجان می آید

ما غریبانه نوشتیم که مظلوم تویی

این صدایی است که در گوش جهان می آید

نهراسیم از این عشق که در خون غلطید

کاین مسیحی است کزو مرده به جان می آید

 این چه حشری است٬مگر خون حقیقت جاریست

خیمه خیمه همه آتش به زبان می آید

  ***

مقتدایی به سر نیزه چنین خون آلود ؟

این مناره است کز آن بانگ اذان می آید!

***

این همان روز غریب است ٬بشارت دادند

آسمانی که دو خورشید در آن می آید

*** 

بعد از این آیه که از سوره جدایش کردند

هیچ مظلوم تر از این به گمان می آید ؟

"العطش" از همه ی حنجره ها می آید

از شکوه تو به جانها  هیجان می آید ...

  

چند تا غزل تکراری از خودم :

 

۱)

باید سکوت این همه دیوار بشکند

دستان سرد چوبه ی این دار بشکند

از عزلت همیشگی خود بلند شو

باید سکوت پنجره این بار بشکند

چرخی بزن به دور خودت ... باز هم بچرخ

تا از نشانه های تو بازار بشکند

.

بعد از عبور و رفتنت اصلا بهار چیست

بگذار سایه سایه سپیدار بشکند

حتی اگر بهار جوانیم بشکند

دل می برم به فصل تو ... بگذار بشکند .

 

 ۲)

در من هنوز طبع سرودن نمرده است

تعبیر خواب تا تو رسیدن نمرده است

در اوج دستهای تو آری پرنده ام

تا هر زمان که شور پریدن نمرده است

عمری اگرچه فاصله هامان زیاد شد

در قلبمان نشان تپیدن نمرده است

بگذار ذره ذره ی عالم خبر شوند

رسم است قطره قطره چکیدن ... نمرده است

هرکس که پا به عرصه ی عشقی گذاشته است

... در او خدای بودن و دیدن نمرده است

.

تا هر زمان که وصله ی بیداریم تویی

تعبیر خواب تا تو رسیدن نمرده است .

 

۳)

برچشمهای من نظری کرده ای بس است

بر سنگ فرش من گذری کرده ای بس است

با چشم های وسعت باران گرفته ات

بر ناتوانی ام اثری کرده ای بس است

ای از تبار شعله و باران نژاد تو

تکرار نام بی هنری کرده ای بس است

ما را لیاقت تو و باران و شعله نیست

هر چه زمان خود سپری کرده ای بس است

اینجا نمان برو تب این شهر خفتن است

بر سرزمینمان گذری کرده ای بس است .

 

 

امروز غرضم از نوشتن اینه که بگم :

چندماهیه که با یه هنر جدید آشنا شدم که برام هیجان انگیزه درست به اندازه خوشنویسی. نمی دونم چقدر با هنر تذهیب آشناهستید هنر رنگها و گلها ی ریز و درشت هنر ی که شما  می تونید گلها وبرگها و فضا رو به هر رنگ غیر معمولی که خواستید در بیارید برخلاف روزگار که نمی تونید توش دست ببرید  باورتون نمی شه وقتی قلموی ریز رو روی یک خط میذارید انگار همه ی انگیزه ی روزتون و زمانتون اینه که اون خط رو به سرانجام برسونید  همه تمرکزتون روی صفحه کاغذه و به هیچ چیز فکر نمی کنید  خلاصه اینکه برام هیجان انگیز و عالیه .

امروز اولین تابلو تذهیبم رو قاب کردم . از خدا ممنونم که منو جوری خلق کرده که از هنر لذت ببرم به اندازه ای که از فرط هیجان و لذت نا خودآگاه اشک بریزم .

خواستم بگم که گفته باشم :از هنر غافل نباشم ... .   

عشق است و آتش و خون داغ است و درد دوری

کی می توان تحمل. کی می توان صبوری

با دوست عشق زیباست با یار بی قراری

از دوست درد ماند و از یار یادگاری

توفیق انسان بودن را با پیروزی در هیچ کاری عوض نکن

                                    

مثل همیشه امروز تفال زدم به حافظ - جانا سخن از زبان ما میگویی:

ترسم که اشک در غم ما پرده در شود               واین راز سربه مهر به عالم ثمر شود

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر                   آری شود ولیک به خون جگر    شود

خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه              کز دست غم خلاص من آنجامگرشود

ازهر کرانه تیر دعا کرده ام  روان                        باشد  کز آن میانه یکی کارگر  شود  

ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو                        لیکن چنان مگو که صبا را خبرشود

از کیمیای مهرتو زر گشت روی من                    آری به یمن لطف  شما خاک زر شود

در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب                        یارب مباد آنکه گدا معتبر شود

بس نکته غیر حسن بباید که تاکسی                مقبول طبع مردم صاحب نظر شود

این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست            سرها برآستانه ی  او خاک در شود

این سرکشی که برسر سرو بلندتوست            کی با تو دست کوته ما در کمر شود

حافظ چو نافه ی سرزلفش به دست توست       دم درکش ار نه باد صبا پرده در شود

تقسیم عادلانه

من همسن وسال پسرتوهستم،

توهمسن وسال پدرمن هستی.

پسرتو درس می خواند وکارنمی کند،

من کار می کنم ودرس نمی خوانم.

پدرمن نه کاردارد، نه خانه ،

توهم کارداری هم خانه ،هم کارخانه

من درکارخانه ی توکارمی کنم.

ودراینجاهمه چیزعادلانه تقسیم شده است:

سود آن برای تو،دود آن برای من.

من کار می کنم ، تو احتکار می کنی.

من بار می کنم،توانبار می کنی.

من رنج می برم،توگنج می بری.

من درکارخانه ی تو کارمی کنم.

ودر اینجا هیچ فرقی بین من وتو نیست:

وقتی که من کار می کنم ،تو خسته می شوی،

وقتی که من خسته می شوم ،توبرای استراحت به شمال می روی،

وقتی که من بیمار می شوم،تو برای معالجه به خارج می روی.

من درکارخانه ی تو کارمی کنم.

ودراینجا همه ی کارها به نوبت است:

یک روزمن کار می کنم ،توکار نمی کنی،

روز دیگر تو کارنمی کنی، من کار می کنم .

من درکارخانه ی تو کارمی کنم.

کارخانه ی تو بزرگ است .

اما کارخانه ی تو هرچقدر بزرگ باشد،

ازکارخانه ی خدا که بزرگتر نیست.

کارخانه خدا ازکارخانه تو وازهمه ی کارخانه ها بزرگتر است.

در کارخانه خدا همه ی کارها به نوبت است،

در کارخانه خدا همه چیز عادلانه تقسیم می شود.

در کارخانه خدا ، همه کار می کنند.

در کارخانه خدا ، حتی خدا هم کار می کند.

 

 

                                                                                                            «دکترقیصر امین پور»

یادها

خزان بنشست و گل با بادها رفت

بهار از خاطر شمشادها رفت

تو گویی گل نرویید و نخشکید

چه آسان می توان از یادها رفت

 

گر چه می گفتند و می گفتم :

شب بلند و زندگی در واپسین عمر کوتاه است

اما در ضمیر من یقین فریاد می زد

همتی کن در صبوری صبح در راه است

باور داشتم ...

تصویرتصویر