https://www.aparat.com/v/7mY3B
شعرخوانی احسان قدیمی
انجمن ادبی پنجره
https://www.aparat.com/v/7mY3B
شعرخوانی احسان قدیمی
انجمن ادبی پنجره
https://www.aparat.com/v/XKzPy/ شعرخوانی احسان قدیمی انجمن ادبی دی
بی قرار پلنگ ها شده ای، ماه شب های سرد و خاموشم
مسخ دنیای کوچک تختی، کوه غمگین دره ی یوشم
باد از آغوش شاخه ای عریان، ابر پیراهن مرا دزدید
برف باریده بر بکارت کوه، من لباس از تن تو میپوشم
بی خبر از منی و من انگار پشت آیینه ها شکسته شدم
بی خبر از خودت مرا مگذار، سرکشی کن شبی به آغوشم
ماه ابرو کمان هرجایی، بی قرار قرار من شده ای
وا کن آهسته چشم هایت را که از این برکه آب می نوشم
تو در آن سوی شیشه حیرانی، محو عریانی درختانی
من در این سوی شیشه غمگینم، عاقبت میکنی فراموشم
پنجه بر تخت میکشم آرام، بر پتوی پلنگی خیسم
من از این ارتفاع میترسم، ماه شب های سرد و خاموشم
شاعراحسان قدیمی
از مجموعه غزل
نت خاکستری گنجشکان
انتشارات نصیرا
سمت سرازیر پایتخت
انتشارات پرنده
مثل فانوس روشنی در باد مادرم پشت شیشه مي لرزید
شانه را تکیه داده بر دیوار خستگی های روز را خورشید
خواهرم مي زند گره آرام بغض سنگین روسری اش را
باغ اندوهگین پاییزی سایه اش مثل بید مي لرزید
مشق شب های من عقب مانده پدرم کوچه را به تن می کرد
مادرم یک اتاق تنهایی چمدانی شده پر از تردید
دار قالی به گل نشسته و او مثل گلدان کهنه ی چوبی
هیجان هزار شاخه ی گل توی ذهنش دوباره می پیچید
###
پرچم صلح می شود هرشب زیر پیراهن پدر در باد
بر لب شاخه های آویزان ماه من بی اراده می خندید
ماه من را گرفته در آغوش کاسه ی کوچک پر از آبی
مادرم غرق کاسه ای کوچک پدرم ماه را نمی فهمید
احسان قدیمی
از مجموعه غزل نت خاکستری گنجشکان
انتشارات نصیرا
پنجره سرفه میکند هر شب
دود سیگارهای بابا را
بهمن سرد بین لبهایش
میمکد ذرّه ذرّه گرما را
عطر گیجش تلو تلو میخورد
دست در دست بهمنی روشن
میبرد سمت خانهاش هر شب
شهر تهران و خستگیها را
در کف دست پینهبستهی او
زندگی سهم کوچکی دارد
توی دنیای سرد چشمانش
زیر و رو کردهام الفبا را
بغض تنهایی پدر هر شب
سمت اندوه کوچه وا میشد
مثل آتشفشان خاموشی
که به پایان رسانده دنیا را
مثل اندوه آدم برفی
توی گرمای آخر اسفند
پدرم آب میشود هر شب
تا نبیند دوباره فردا را
شاخهی خشک سیب در لیوان
خواب سیبی بزرگ میبیند
ماه ابریشمی آویزان
برده از یاد رود دریا را
بر سر شاخهی درختی خشک
زندگی تاب میخورد آرام
میبرد شال قرمز مادر
از تنش ردّ پای سرما را
پدرم بادبادک پیریست
توی رگهای آبی کوچه
شهر از عمق کوچهای تاریک
میبرد روی شانه بابا را
احسان قدیمی
طبایی: سیمین بهبهانی چراغ غزل را روشن نگه داشت.(خبرگزاري ايبنا)
20 مهر 1392 ساعت 11:29 |
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، مراسم اختتامیه نخستین جایزه کتاب سال غزل و تجلیل از سیمین بهبهانی، عصر جمعه، 19 مهر، با حضور و سخنرانی علیرضا طبایی، مفتون امینی و اعضای هیات داوران و بنیانگذاران این جایزه شامل حامد ابراهیمپور، هادی خورشاهیان، علیرضا بهرامی، مریم جعفریآذرمانی و محمدرضا شالبافان در سرای محله کاووسیه تهران برگزار شد و بهبهانی، به علت بیماری در این مراسم شرکت نکرد.
در ابتدای این مراسم مفتون امینی، شاعر پیشکسوت، سیمین بهبهانی را حافظه ملی فرهنگ ایرانی خواند و غزلی را که برای این شاعر تاثیرگذار سروده بود، برای حاضران قرائت کرد.
علیرضا طبایی، شاعر و منتقد ادبی نیز در این مراسم درباره شعر سیمین بهبهانی گفت: بهبهانی یکی از شاعرانی است که در چند دهه گذشته برای روشن ماندن چراغ غزل زحمت بسیاری کشید و در نهایت به یکی از قلههای ماندگار شعر ایران تبدیل شد.
وی افزود: سیمین از سال 1325 به بعد به خلاقیت شعری رسید و نخستین کتابش با نام «جای پا» را منتشر کرد. این مجموعه غزل ندارد، اما شامل چهارپارههای متفاوتی با رویکرد و مضامین اجتماعی است. شاعر با این مجموعه زخمهای اجتماعی را برای مخاطبان بازگو کرد.
طبایی در ادامه به شرح دیگر کتابهای شعر بهبهانی پرداخت: دومین کتاب سیمین «چلچراغ» شامل دو بخش غزل و چهارپاره است. غزلهای این دفتر نیز رویکرد اجتماعی دارند و بازگو کننده محرومیت زنان در جامعه هستند.
شاعر مجموعه «مادرم ایران» همچنین به ساختارشکنی بهبهانی در یکی از دفترهای شعرش اشاره کرد و گفت: در سالهای 1335 تا 1340 مجموعه شعر دیگری با نام «مرمر» از سیمین منتشر میشود که نقطه عطف و تحولی در زبان شعری است. در این مجموعه ساختارشکن، میتوان تاثیر شاعران نیمایی و نوآوریهایشان را مشاهده کرد.
طبایی گفت: منوچهر نیستانی، هوشنگ ابتهاج، نادر نادرپور، فریدون توللی، نصرت رحمانی و فروغ، با تک غزلی که سرود، رویکرد تازهای را در غزل نوید دادند، اما تفاوت زندگی ادبی سیمین با این شاعران در پیگیری و مداوم سرودن غزل است. شاعرانی که نامشان را ذکر کردم بیشتر به قالب نیمایی توجه داشتند، اما دغدغه سیمین تنها غزل بود و همین مساله باعث شد تا او را به عنوان یکی از بنیانگذاران غزل امروز بدانیم.
شاعر مجموعه «از نهایت شب» در ادامه به نوع ساختارشکنی بهبهانی در غزل اشاره کرد و گفت: سیمین در شکل و وزن غزل دست به ساختارشکنی زد. سیمین در سرودن به اوزانی روی آورد که پیشتر بحرنامطلوب شمرده میشد. همچنین ضرورت دارد تا اشاره کنم که غزل پس از انقلاب دوباره به مضامین عرفانی روی آورده بود، اما سیمین در این دوره نیز به مضامین اجتماعی توجه بسیاری داشت. بیان مسایل از زبان غزل سیمین را به زبان گویای جامعه تبدیل کرد.
طبایی در پایان گفت: ما باید از شناسنامه ادبیمان، بانو سیمین بهبهانی با عشق و احترام یاد کنیم. در نهایت امیدوارم که جریان غزل همیشه زنده و شاداب باشد.
در ادامه علیرضا بهرامی، مجری مراسم، از انتشارات هرمس، کتابسرای تندیس، نشر نگاه و انتشارات فرهنگ معاصر به دلیل پشتیبانی و حمایت مالی از نخستین جایزه کتاب سال غزل، تشکر کرد.
غزل را به تمام کشور ببریم
یکی دیگر از برنامههای این مراسم به سخنرانی حامد ابراهیمپور، دبیر این جایزه اختصاص داشت. او در بخشی از سخنان خود با اشاره به چگونگی شکلگیری این جایزه گفت: متاسفانه تاکنون هیچکدام از جوایز و جشنوارههای مستقل ادبی به غزل روی خوشی نشان نداده بودند. مجامع روشنفکری نیز توجهی به غزل نداشتند.
وی افزود: در دوره گذشته جایزه شعر خبرنگاران از میان 6 نامزد نهایی، هیچکدام غزلسرا نبودند. شاید یک دلیل برای این مساله ایدئولوژی زده شدن، غزل باشد، چرا که تمام نهادهای رسمی فرهنگ در ایران تنها به غزل توجه داشته و دارند.
این شاعر و منتقد ادبی در ادامه با اشاره به درباری شدن غزل، گفت: غزل به نوعی تنها در شهر تهران و البته میان نهادهای رسمی محصور شده بود و پایهگذاران انجمن ادبی بوطیقا شامل هادی خورشاهیان، محمدرضا شالبافان، علیرضا بهرامی و من تصمیم گرفتیم تا با برپایی این جایزه غزل را به تمام کشور، گسترش دهیم.
ابراهیمپور در پایان گفت: مهمترین و اصلیترین هدف ما توجه به شعرای مناطق دورافتاده نسبت به مرکز بود که به این مهم دست پیدا کردیم، چرا که برگزیدگان نخستین دوره این جایزه از شهرهای، مشهد، زنجان، اراک، ساوه، مراغه، بوشهر، بندرعباس و رشت هستند و یک برگزیده دیگر نیز در خارج از کشور سکونت دارد. انشاالله در سال بعد دومین دوره این جایزه را بدون هیچ اشکالی برگزار کنیم.
برگزیدگان نخستین جایزه کتاب سال غزل
نخستین جایزه کتاب سال غزل، با دبیری حامد ابراهیمپور در دو بخش ویژه و کتاب سال برگزار شد. بخش ویژه این جایزه به غزلسرایانی اختصاص داشت که اشعارشان در حد انتشار کتاب بود، اما تاکنون موفق به انتشار آن نشده بودند. تندیس جشنواره و انتشار کتاب، جایزه بخش ویژه بود.
مرضیه فرمانی، غزل آزادمقدم و مهدی مهدوی نامزدهای این بخش بودند که از این بین غزل آزادمقدم جایزه را به خود اختصاص داد.
نامزدهای بخش کتاب سال غزل نیز به این شرح بود: سعید حیدری ساوجی با کتاب «با خودم بودم»، عبدالحسین انصاری با کتاب «مشقهای بلاتکلیف»، جواد کلیدری با کتاب «قطار ساعت 7»، رویا باقری با کتاب «هماسیهای در ماه»، «پوریا سوری با کتاب «تناسخ به درخت»، سارا ناصرنصیر با کتاب «از لای لیوانها». در نهایت از این بین کتاب «قطار ساعت 7» به عنوان کتاب سال غزل معرفی شد.
از دیگر چهرههای شاخص در این مراسم میتوان به عبدالجبار کاکایی، هادی خوانساری، صابر کاکایی، احسان قدیمی، محمد سلمانی، حسن فرازمند، علیرضا آبیز و مهدی فرجی اشاره کرد.
نقل از سايت(( متن نو))منتقد :سالار عبدي
سمت سرازیر پای تخت ، عنوان مجموعۀ غزلی ست که احسان قدیمی – شاعرش – را به خوبی به من و سایر خوانندگانش شناساند. این مجموعۀ حدودا ۵۰ صفحه ای در برگیرندۀ تعدادی از غزل های این شاعر جوان و حرف هایی برای گفتن دار است که البته سروده هایش را تا سال ۱۳۸۴ دربرمی گیرد و اما بعد…!
این که در مورد این مجموعه چندین نقد خوب و مبسوط توسط دیگر دوستانم نوشته شده است را به فال نیک می گیرم اگرچه بر و بوم شاعرانگی احسان قدیمی را این نقدها رفته اند و حرف چندانی هم برای من منتقد باقی نگذاشته و کار را برای من اندکی دشوار کرده اند چه ، عادت ندارم گفته ها را تکرار کنم پس مدتی تاخیر این نقد نوشته ام بابت مطالعۀ نقد دوستان عزیزی چون :رضا عابدین زاده ، محمدرضا شالبافان ، ذوالفقار شریعت ، امید نقوی ، قاسم رضا دوست ، داریوش احمدی و… بود که به دقت بررسی کردم نظرات خوب و گاهی طلایی شان را در خصوص این مجموعه....
و باعرض شرمندگی از روی دوستان که نبودم! باید عرض کنم این چند ماه دوری را به
حساب گرفتاری بگذارید و مرا به بزرگی روح خود امیدوارم که ببخشید.
بایک خبر وبلاگ رو فعلابه روز میکنم.
روزشنبه تاریخ۲۸/۱۱ساعت ۴درخانه ی فرهنگ آیه به
آدرس:اکباتان فاز۱نبش خیابان اصلی روبروی باشگاه راه آهن خانه فرهنگ آیه
مراسم نقدکتاب سمت سرازیر پای تخت مجموعه غزل اینجانب باحضور
هادی خورشاهیان -امیرمرزبان-حامدابراهیم پور-دکترامیدنقوی -دکترمحمدرضاشالبافان پیمان صفردوست محمدفرجام- صابر ساده، محمدآسیابانی وسالارعبدی برگزار خواهدشد.
حضورتان باعث افتخاربنده است.
لینک خبر این جلسه در خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)
رونمایی از کتاب شعر دهه ی ۸۰شعر اندیشه (ایبنا)
در رونمایی از کتاب شعر اندیشه مطرح شد
دستی که قلم برداشته باشد دنبال جنایت نخواهد رفت
18 اسفند 1390 ساعت 14:42 |
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، جلسه رونمایی از کتاب «بررسی شعر دهه 8ش0 اندیشه روز گذشته با حضور سهیل محمودی و حشمتالله اسحاقی در فرهنگسرای امامعلی شهرستان اندیشه، برگزار شد. در ابتدای این جلسه اسحاقی گفت: این دفتر چهارمین کتاب مشترک شاعران شهریار و اندیشه است.
وی افزود: در این کتاب شعرهای 24 نفر از شاعران شهرستان شهریار و شهر اندیشه با انتخاب من، احمدفرجی، امید نقوی و پروانه عزیزی منتشر و توسط انتشارات فصل پنجم منتشر شده است، امیدوارم که این کتاب به معرفی هرچه بیشتر شعرای این دو شهر به جامعه ادبی ایران موثر باشد.
در ادامه جلسه احسان قدیمی، امید نقوی، پروانه عزیزی، محسن تاجیک و چندتن دیگر از شاعران که شعرهای آنها در کتاب درج شده بود، به شعرخوانی پرداختند. سپس سهیل محمودی گفت: همه ما شاعران دلمشغولیهای مشترکی، برای بهتر زیستن داریم و باید این دلمشغولیها را در جامعه ساری و جاری کنیم.
وی افزود: شاعران به دنبال تلنگر زدن به دیگران هستند. ما امروزه از گذشته پربار فرهنگی خود فاصله گرفتهایم، بنابراین تعهدی داریم تا به دیگران و عامه مردم هشدار بدهیم، اما برای هشدار دادن به دیگران نیاز است که ابتدا خود را اصلاح کنیم. جامعه به ما نیاز شدید دارد و ما برای اثرگذاری بر جامعه چارهای نداریم جز اینکه رفتار خودمان را درست کنیم.
محمودی سپس با نقل سخنی از محمدرضا حکیمی گفت: استاد من محمدرضا حکیمی در جلسهای گفت که آنهایی که منتظر مصلح هستند باید خود صالح باشند. شهرت، ثروت، شهوت، وسوسه است و شاعران جوان باید از این موارد خطرناک دوری کنند. ما باید زهد و نخواستن را به معنای درست کلمه یاد بگیریم.
محمودی سپس گفت: حضرت حق در زیر عرش گنجهای گرانبهایی گذاشته است که تنها کلید آنها سخن شاعران است. شعر هنوز هم هنر قدسی است.
این شاعر و منتقد ادبی در پایان به شعرهای کتاب اشاره کرد و گفت: شعرهای این کتاب، که در این جلسه نیز مورد خوانش قرار گرفت، همه تلخ بودند. شاعر کارش امید دادن است و انعکاس زشتیها در شعرش نباید از سر ناامیدی باشد. تیرگیهایی که در شعر نشان داده میشود باید برای مخاطب هشداری باشد تا از آن تیرگیها فاصله بگیرد. با این کار زشتیها از جامعه زدوده میشود. نقادی به وضعیت فرهنگی جامعه تنها با این جلسات امکانپذیر است و نه با انواع و اقسام همایشها.
جلسه رونمایی از کتاب «بررسی شعر دهه 80 اندیشه عصر روز چهارشنبه 17 اسفند، از ساعت 18:30 تا 20:30 در سالن آمفی تئاتر فرهنگسرای امامعلی (ع) شهرستان اندیشه برگزار شد.
کتاب «بررسی شعر دهه 80 اندیشه» توسط انتشارات فصل پنجم راهی کتابفروشیها شده است.
مجموعه «جان غزل» گزیده ای از اشعار سالهای 1376 تا 1389امیدنقوی عزیز، منتشر شد. این مجموعه در سه دفتر، با 47 شعر و حاوی اشعاری با مضامین عاشقانه، اجتماعی و آیینی است.
مجموعه توسط انتشارات فصل پنجم در 104 صفحه و با قیمت 3000 تومان به بازار کتاب عرضه شده است. مراسم رونمایی از کتاب «جان غزل» در شب شعری که به میمنت عید سعید غدیر خم با حضور استادان پرویز بیگی حبیب آبادی، حمیدرضا شکار سری و امیر مرزبان در شهر جدید اندیشه برگزار میشود انجام خواهد شد. به شرکت کنندگان یک جلد از این مجموعه، که توسّط انجمن ادبی فرهنگ (اندیشه) خریداری شده است، هدیه میشود. مراسم با شعرخوانی اساتید و شاعران شهرستان شهریار و شهر اندیشه و همچنین اجرای برنامههای موسیقی و پذیرایی همراه خواهد بود. حضور برای تمامی علاقهمندان آزاد است. نشانی: شهرستان شهریار، شهر جدید اندیشه، فاز 3، خیابان شهرداری شرقی، مجتمع فرهنگی امام علی (ع) زمان: دوشنبه، 23آبانماه 90، ساعت 17.30 علاوه بر این، دوستانی که مایل به تهیّهی مجموعه هستند میتوانند آن را در تهران از مکانهای زیر تهیّه نمایند: فروشگاه خانه شاعران ایران: میدان انقلاب، پاساژ فروزنده، طبقه اول. انتشارات فصل پنجم: میدان انقلاب، ابتدای کارگر جنوبی، کوچه مهدیزاده، شماره 4، واحد 10 کتاب برای سایر علاقه مندان پست خواهد شد. این دوستان میتوانند با پرداخت مبلغ 30000 ریال بابت هر جلد کتاب، به کارت شماره 6104337028653358 به نام امید نقوی و اعلام به وسیله ی ایمیلomidng@gmail.com یا پیغام خصوصی در همین وبلاگ کتاب را دریافت نمایند. کتاب برای منتقدین بصورت رایگان ارسال می شود. لذا از اساتید؛ شاعران و دوستان منتقد خواهشمند است نشانی خود را جهت ارسال کتاب به وسیلهی ایمیل یا پیغام خصوصی برای بنده و یا امید نقوی عزیز ارسال کنند. نقدهای این دوستان در این وبلاگ جان غزل منتشر خواهد گردید.
باهم یک غزل از این مجموعه ی زیبا را می خوانیم:
فداي جزر و مدّ نيش و نوشت ماه و ماهيها
به قربـان نـگــاه تب فـروشت, روبهراهيها
مـرا دريـا به خود ميخواند از دوري مه آلوده
بيـا تـا محو اعمـاق تـو گردد اين سيـاهيها
تب اين آبي آرام رويــايي جدا کرده
مرا با آيهي تطهير نامش از تباهيها
تو اسم اعظم آرامشي؛ درگوش دريـاها
نميگويند چيزي غير نامت گوشماهيها
خودم را ميسپارم بر کف امواج و ميدانم
به پايان ميرسد دلشورهي خواهي نخواهيها
کنار ساحلت پهلو گرفت اين وال ســردرگم
به ساحل زد دلش را در گريز از بيپناهيها
سمت سرازیر پای تخت ، عنوان مجموعۀ غزلی ست که احسان قدیمی – شاعرش – را به خوبی به من و سایر خوانندگانش شناساند. این مجموعۀ حدودا 50 صفحه ای در برگیرندۀ تعدادی از غزل های این شاعر جوان و حرف هایی برای گفتن دار است که البته سروده هایش را تا سال 1384 دربرمی گیرد و اما بعد...!
این که در مورد این مجموعه چندین نقد خوب و مبسوط توسط دیگر دوستانم نوشته شده است را به فال نیک می گیرم اگرچه بر و بوم شاعرانگی احسان قدیمی را این نقدها رفته اند و حرف چندانی هم برای من منتقد باقی نگذاشته و کار را برای من اندکی دشوار کرده اند چه ، عادت ندارم گفته ها را تکرار کنم پس مدتی تاخیر این نقد نوشته ام بابت مطالعۀ نقد دوستان عزیزی چون :رضا عابدین زاده ، محمدرضا شالبافان ، ذوالفقار شریعت ، امید نقوی ، قاسم رضا دوست ، داریوش احمدی و... بود که به دقت بررسی کردم نظرات خوب و گاها طلایی شان را در خصوص این مجموعه.
من همواره معتقدم ، علت عمدۀ آشفته بازار رایج در شعر و ادبیات این سرزمین جا نیفتادن فرهنگ نقد و نقد فرهنگی ست که لطمات جبران ناپذیری بر پیکرۀ این هنر شگرف وارد می آورد و اگر شورای کارشناسی و نقد توان مندی در کشور حاکم باشد و مجموعه های شعری در خور نقد و بودار را از هر زاویه به بحث و تبادل آرا بگذارد ، قطعا خیلی از راه های رفته شده و اشتباهات و سوء تفاهمات رایج میان شاعران را از بیخ و بن بر می کند و نوید پیش رفت های بزرگی را در این حوزه ، بشارت می دهد و سود دیگر آن این است که هر انسان باسواد و شبه باسوادی که با خواندن و مطالعۀ به روز توانسته است حرف هایی برای گفتن داشته باشد را وادار به حرکت های گاها پریش افزایی چون صدور مانیفست های از هر در و پریشانی نمی کند. چه قدر مانیفست ، چه قدر اختلاف و از هر سری آوازی و از هر دری سازی...!؟
به عقیدۀ من باید اول سبکی در شعر و ادبیات و هنر ساخته و پرداخته شود و سال ها در راه تازه احداث ، رفت و آمد توسط دیگران دل سپرده انجام گیرد و سپس تر آن عده ای توان مند و به زبان روز نقد آشنا ، کمر به تحقیق و بررسی موشکافانه در باره اش ببندند و آن گاه مانیفستی و نظریه ای صادر شود نه این که عزیز شاعری پیش از آن که کاری عرضه کند ابتدا بیانیه اش را ارائه دهد تا از روی آن سرمشق راه جدیدی افتتاح شود که این راه از منظر من تا اندکی پژوهش گر به ترکستان هم ختم نخواهد شد.
اصولا پس از ظهور نیما و ساختارشکنی وی که در سه محور1) صورت و قالب 2) زبان ادبی 3) معناپذیری صورت پذیرفت و به نوعی شعر درگیر در اصول از پیش تعیین شده و اندیشیده شده را رهایی بخشید و به قول دکتر تقی پورنامداریان در مجموعۀ ارزش مند " خانه ام ابری ست " بزرگ ترین کار نیما این بوده است که تحقق این سه پایۀ کلاسیک شعر کهن را تابع حضور و رخ داد شعر کرده است ، نه این که شعر را مقید و زنجیری این سه پایه نماید! و با این کار ، خوانندۀ به نوعی منفعل و به بازی گرفته نشده را درگیر بازی شعر نموده که در معنابخشی به شعر سهیم باشد و من معتقدم در فر آیند ارتباط شعری که بر سه رکن شاعر(فرستنده) ، مخاطب(گیرنده) و متن پیام استوار است ، تاکید بر فرستنده یا شاعر ، که در شعر کلاسیک ، اصلی مسلم و غیر قابل خدشه بوده است به صورت قابل توجهی به متن و گیرنده نیز منتقل شده است که نظریۀ رولان بارت با عنوان مرگ مولف نیز در این راستا قابل بررسی و توجیه است.
اصولا در جریان غزل سرایی اخیر پس از گذر از نام های شعرای کلاسیک و نئو کلاسیکی چون : شهریار ، هوشنگ ابتهاج ، معینی کرمانشاهی و ... به نام هایی چون فریدون توللی می رسیم که آغازگز راه جدیدی در سرایش بوده اند و به نوعی پا را از حیطۀ کلاسیک و نئوکلاسیک فراتر گذاشته و هماهنگی های بیش تری توانسته اند با دورۀ حیات خویش کسب نمایند. سیمین بهبهانی نیز در این حوزه قابل بررسی ست که به علت بی ربط بودن و مجال اندک جلوتر آمده و به نام حسین منزوی می رسم. حسین منزوی ، به نوعی پدر و موجد جریان جدیدی در غزل می شود و با اشراف کامل و توان مندی ویژۀ زبانی و جنون منحصر به فرد شعری خود ، به فتح قله هایی نایل می شود که شاید در چند قرن اخیر بی سابقه بوده است و با تلفیق و ترکیب عناصر شعری به اقتضای خواست های زمانه و محوریت بخشیدن به عاطفۀ شعری که خواه ناخواه محوریت هم دارد و به اشتباه توسط برخی دیگر از شعرا ، در کوچه پس کوچه های ایماژیسم و صورخیال کم رنگ شده است ، توانست این نکته را به اثبات برساند که در قالب سنتی و کلاسیک غزل نیز بدون آن که نیاز به تحولات آن چنانی و بازی های این چنانی زبانی و بازار گرمی های از نوع امروز انگاریده شود هم می توان حرف های زیادی برای گفتن و در فراز کردن و شنیده شدن با گوش مهر ورزی و جان آگاهی داشت و به عقیدۀ من که حدود ده سال در شعر و غزل امروز با محوریت منزوی پژوهیده ام ، بررسی بیش تر غزل های این مرد می تواند ناگفته های زیادی را آشکار سازد و راه های فراخ تر و به مقصد نزدیک تری را پیش پای جویندگانش بگذارد.
اساسا در پیدایش و جهت گیری جریان های شعری باید دو عامل را مد نظر داشت: 1) عوامل برون متنی 2) عوامل درون متنی. عوامل برون متنی به کلیۀ مواردی که در بیرون از شاعر اما مرتبط و در امتداد آن جریان می یابد مربوط می شود. مواردی چون : طیف مخاطبان شعر ، طول عمر و میزان ایستایی و تاثیر گزاری آن ، جریان های ادبی حاضر و در یک کلام حافظۀ تاریخی قوم را متبلور می سازد. شاعری که قبل از مرگ خودش ، شعرش می میرد ، از جوهرۀ اصیل شاعری برخوردار نبوده است. و اما معیار دوم ما که همان عوامل درون متنی ست از نحوۀ استفادۀ شاعر از عناصر درونی شعر اعم از موسیقی شعر ، عاطفۀ شعر ، زبان شعری ، صور خیال ، فرم ذهنی ، پشتوانۀ فرهنگی و اندیشۀ شعری ست که در یک مدار کروی تصور شده ، ذات شعر را احاطه کرده و هر یک به میزان سهم خود در ارتباط و امتزاج با دیگری نقش بازی می کند.
و اما ، هر شعری از نظر فرم نیز در دو حوزۀ متداخل تفکیک پذیر است که در فرم بیرونی آن مشخصات ظاهری شعر بررسی می شود و شعر را به انواعی چون سنتی ، نیمه سنتی ، نیمایی ، منثور و ... تقسیم بندی می کند و دیگری فرم درونی یا ذهنی در شعر است که در واقع چیزی جدا از شعر نیست و وحدت ارگانیکی و منسجم اجزای یک شعر چون موسیقی ، اندیشۀ شعری ، صور خیال ، زبان ، عاطفه را در بر می گیرد.
و اما در ادامۀ راه پر پیچ و خم شعر در اکنونی که هستیم ، علاوه بر انشعاباتی که در شعر سپید و آزاد به کثرت به منصّۀ ظهور رسیده است ، در غزل نیز شاهد برخی تقسیم بندی ها و انشعاباتی چون : غزل سپید ، غزل گفتار ، غزل مدرن ، غزل پست مدرن و ... هستیم که از نظر من بیش تر درگیر نوعی تکثر از روی التهاب و سر در گمی هستند و گرنه می توان در یک چارت واحد همه را بررسی کرد و نیاز به این همه آواهای گونه گون نیست. به عنوان مثال آیا تفاوت غزل مدرن با پست مدرن در چیست؟ و از این دست سوال ها که مرا در بررسی این تفکیک نوعی به جایی نرسانده و به جای اولم باز گردانده است.
و اما در غزل های مجموعۀ مورد بحثم احساس می کنم با نوعی آشفته خوانی مواجهم و در برخی غزل ها حس می کنم به تعمّد در شیوۀ روایت گری ، شاعر بدون آن که بخواهد روایت را از زاویه ای محوریت بخشد ، دچار پولیفونیکالیته و چند صدایی کرده است. البته این شیوه در شعر امروز ، تا حدودی متداول گردیده است و شعرای به اصطلاح پست مدرنیته هم تا حدودی به تکثر روایات روی آورده اند و دلیل توجیه این تکنیک را بیش از همه دو اصل محوری هنر پست مدرنی می دانند. یعنی اصل نسبیت و اصل تطور که مطلقیّت را از هر قانونی به نسبیت با درجۀ متغیّر تغییر داده است و در اصل تطوّر نیز گونه به گونه شدن هر حالت ، آیند و فرآیندی را به اقتضای حال و موقعیّت زمانی و مکانی تعریف کرده است. حال که حق در گفتار با همه است و از این موهبت هر تفکر ، انگیزش و ذی شعوری به نسبت سهمی برده است ، پس باید صداهای بیش تری در هنر آن بازی داده شود و دانای کل کلاسیک جای خود را به راویان دیگری بدهد که در جای گاه او می نشینند با نظرها و روی کرد هایی نسبی و مقطعی!
در برخی از غزل های مجموعه ، این تعدّد روایت زیاد است و به تبع آن آشفته بازار هم و در برخی دیگر روایت از یک خط یا دو خط هم طراز و دوشادوش پیروی می کند و صد البته در غزل هایی با تعدد و تکثر راوی که خواه ناخواه و دیر یا زود با تغییر و تحول در فلسفه و دانش های نظری باید رخ می نمود ، آغاز و پایانی نیز می توان بر آن متصور بود.
دختر ، کشیده ، گیجی مردم ، پیاده رو
لب های گر گرفته و سرمای پالتو
شال و هویج و دکمۀ شلوار قهوه ای
کبریت نم کشیده و برفی که سال نو...
ص19
این غزل به عنوان مثال در کل شاید ، نوعی شورش و اعتراض است در مقابل تکدّی گری و معضلات اجتماعی اما با به هم ریختگی عناصر زبانی ، به گونۀ دیگری شعریّت یافته است و صد البته که آن درد و نکته سنجی اجتماعی خاص قدیمی در این غزل ها ، وجه بارز شاعرانگی اوست که توانسته است با ادغام در کانسپت دردآلوده گی و زجر کشیدن های هم نسلان خود آن را در قاب زرین غزل ، به زجر بنشیند و حتی معاشقه هایش نیز به این رنگ و بوی ، لعاب داده شده اند! نکتۀ دیگر در خصوص این مجموعه ، سعی وافری ست که قدیمی در خصوص تصویری کردن یا فتوگرافیتۀ غزل ها به خرج داده است و در جدال با شیوۀ صرف گویشی و شنیداری با شیوۀ ایماژیسم یا سینمایی کردن تصاویر در قالب واژگان ، در وجه دوم تفوّق یافته است و بدون آن که عاطفۀ شعری اش را - که به عقیدۀ بنده در غزل مهم ترین محور و رکن شعری ست - ببازد یا کم رنگ کند توانسته است به خلق تصاویری گاها اوج مند و بسیار استادانه نایل شود . من همواره معتقدم ، شاعر نباید در سرودن غزل ، صور خیال شعرش را بیش از حد دچار ایماژیسم نماید و همواره بکوشد تصویر را در خدمت عاطفۀ غزل به کار گیرد. هرچه شعر ، غنایی تر و به حوزۀ تغزّل نزدیک تر ، اهمیت بعد عاطفی شعر نیز بیش تر! و ما می توانیم نمونۀ بارز و موفق کلاسیک این امر را در غزلیات سعدی ببینیم که در سرودن عاشقانه های کلاسیک ، کسی به گرد او هم نمی رسد! و حجم تنوع و تصویر در غزل های این ابرمرد نه آن چنان زیاد است که خواننده را در پستوهای تصاویر نوظهور گنگ و درمانده بچرخاند و احیانا کار به جایی برسد که عطای خوانش باقی شعر به لقایش بخشیده شود.
نتیجه : در غزل ها و اصولا شعرهایی که حجم تصاویر ، بیش تر است از ظرفیت های عاطفی غزل ، عاطفۀ غزل قربانی بازی های تصویری خواهد شد و هر شاعری این نکتۀ اساسی را فرا بگیرد ، می تواند به موفقیت های بیش تری امید دارد. پس من بعد قدرت مند شعر احسان قدیمی را نیز همان بعد عاطفی وی می دانم اما با کمی پیچیدگی و مرموزی که خاص غزل اوست:
در انتظار یک نفر از راه دور بود
پلک تمام حادثه ها بی تو می پرید
ص36
دستان پینه بستۀ مادر به جرم عشق
با تار و پود قالی بابا به جنگ بود
ص29
باید بلند تر بنویسم نرو نرو...
شاید نگاه کردی و دیدی صدای کیست
ص40
برخی از تکنیک هایی که قدیمی در سرودن غزل هایش به کار برده است ، رنگ و بوی ویژه ای به برخی کارها داده است اگرچه در برخی موارد هم به گمانم ، زبان غزل به آن استحکام و قدرت لازم دست نیافته است و این شاید به دلیل اصرار بیش از حد شاعر در اعمال برخی تکنیک هاست. کارکردهای محاوره ای که در برخی فضاها به کار وارد شده است اغلب از عهدۀ انجام وظیفه بر نیامده است یا شگرد درگیر کردن چند گزاره به عاملیّت یک نهاد مشترک که شفافیت کم رنگ شده ای دارد نیز گاها به شکست روایت و نوعی گنگ سرودگی انجامیده است. از سویی شاعر تونسته است برخی واژگان و ترکیب ها را یا برای اولین بار ، یا به صورت ابتکاری در کارکردی تازه تعریف شده به کار بگمارد که حایز اهمیت است :
عکس دو گاو مردنی و من کنار هم
شخم زمین بی همه چیز برادرم
..
پرپر بزن پرندۀ سر خورده توی دیس
کی؟من!!؟ روانیه به خدا نه من عاش...غم
دارم...فقط ببین پسرم قرصتو یخور
بعدش تو و برادرتو پارک می برم
ص25
ایراد قافیه که در این نمونه هم مشهود است اگرچه بیش تر دوستان امروز به خصوص در حوزۀ ترانه ، از این ایراد تبعیت می کنند و به عنوان مثال شناسه های افزودنی را جزو حروف قافیه به کار می گیرند! لحن محاوره ای هم کم و بیش کارکرد متناوبی دارد و می توان گفت در بیش تر جاها نتوانسته است خوب عمل نماید.
اما در تعدادی از غزل ها ، شاعر با حسی اغلب نوستالژیکی و توان بالا در ساختن تصاویر گونه گون مرتبط که با تار و پود احساس و عاطفه در هم تنیده شده و یک کلیت منسجم در غزل را شکل داده است توانسته در زمرۀ بهترین غزل های جوان امروز عرض اندام کند طوری که با خوانش های چنیدن و چند باره بر ظرافت و زیبایی معنایی کار بیفزاید هر چند اندوهی فراگیر بر غزل ها که حاصل درد تلخ زندگی از جنس نوع دوستی ست بر آن سایه افکنده باشد. برای مثال می توانم به غزل های ، گره به گوشۀ ابرو ، روح سنگ، خاطرات هبوط من در تو اشاره کنم و کلام پایانی این که شاعر توانسته است کمابیش از تمام ابژه های شعری اش به سود شعرش حرف بکشد و خود را و زبان خود را در روایت گری ابژه ها گم کند و با این ترفند بتواند نوع دیگر دیدن و به قول دوستان دیگرم غرابت استعمال را تقویت کند . با چند بیت برگزیده این بحث را به خاتمه می دهم:
بغضی همیشه عکس تو را خیس می کند
گفتم که خسته می شوی از شعرهای من
ص8
درد از ستون پنجم پشتم شروع شد
جنگ از چراغ نفتی و کبریت بی خطر
ص14
چشمت شکست آینه های موازی است
انگار از تو...قالب من...آفریده اند
ص28
شاید که نه عصارۀ یک شعر تازه بود
چشمی که در تمامی این شعر می گریست
ص40
و حرف آخر این که اگر هنوز این مجموعه را نخوانده اید حتما توصیه می کنم بخوانیدش که احسان قدیمی جزو آن دسته از شاعرانی ست که گویی ژن غزل سرایی دارد و با ممارست و مطالعۀ بیش تر می تواند در این حوزه ، حرف های خوب بسیار دیگری هم برای گفتن و سرودن داشته باشد.
درود بر همه ي دوستان و معذرت از عدم به روز رساني و پاسخگويي به كامنت ها.
اين يك به روز رساني اضطراري هر چند قصد به روز كردن نداشتم اما خبر
مسرت بخشي باعث اين به روز رساني شد و آن هم خبر چاپ كتاب
داريوش احمد ي عزيز به نام (دنيا بدون قطب نما گم نمي شود)توسط انتشارات سخن
گستر به چاپ رسيده است كه باعث بسي خوشحالیست است
براي خريد حضوري در تهران و شهرستانها مي توانيد طی چند روز آینده به كتابفروشي هاي زير مراجعه كنيد:
- تهران: فروشگاه خانه ي شاعران (خ انقلاب پاساژ فروزنده ط ۱-)
- تهران: کتابفروشی خانه ی هنرمندان
- مشهد: خ دانشگاه روبروی برج آلتون:فروشگاه خانه ی کتاب
- اهواز: کتابفروشی رشد اهواز
- اراک: دارینوش
- اصفهان: کتابفروشی زمان
- شیراز: کتابفروشی اسفند
- شاهرود بخش ادبی حوزه ی هنری ...
براي داريوش عزيز آرزوي موفقيت مي كنم.
و بخوانيد يك غزل از مجموعه ي داريوش عزيز
دفتر اول: (غزل)
طواف كردن گردابهاي سردرگم...
دايره
آسمان مثل خط ِ در دَوَران انتهايي ندارد از پايان
ابتدا دوره مي شود پايان انتها مي رسد به يك دَوَران
هرچه آبي تر است دورتر است هرچه نزديك تر شود كمرنگ
هرچه كمرنگ تر شود پيداست هرچه پررنگ تر شود پنهان
هفت دريا شكست بغضش را كه به هفت آسمان عروج كند
كمر هفت كهكشان خم شد تا زمين نطفه بست در باران
خاك اگر بوي آسمان مي داد سيب روي صليب جان مي داد
انتظار از گناه منتظر است انتقام از مسيح تا انسان
آسمان ضربدر زمان بشود و زمان ضربدر مكان بشود
حاصل جمع هرسه شان بشود لا زمان، لا مكان و لا امكان!
-اولين تخم مرغ، مرغ نداشت اولين مرغ تخم مرغ نداشت
بيضوي تر به آسمان بنگر! طول و عرضش به سمت اين و به آن!-
آسمان تا هميشه روشن باد صورت سايه ها هميشه سياه
نكند ابرها بهم بخورند سايه با سايبان شود يكسان!
آب از آسياب مي افتد سايه بر آفتاب مي افتد
آسمان از شهاب مي افتد گردباد از طواف، سرگردان
و در آغاز هيچ چيز نبود كلمات از سكوت حرف زدند
شعر عصيان اعظم كلمه ست كلمه نام كوچك شيطان...
در روزهاي آينده با يك غزل به روز خواهم بود...تا بعد .
گاهي سري به باغ نگاهم كشيده اي
با شوق كودكانه از آن سوي نرده ها
دست مرا گرفته و با لا كشيده اي
تا كودكيّ گم شده در پاي هر درخت
تا بي خيال شاخه ي سيبي كه چيده اي
تا گوشه ي گرفته ي چادر بدون من
تا روسري آبي و رنگ پريده اي
تا قطره هاي سرد عرق چين صورتم
تا عمق پير پيرهنم قد كشيده اي
تا شانه هاي خاكي راه نرفته اي
تا جاي پاي رفته به خواب نديده اي
در گوشه ي گرفته ي بي پرده ي اتاق
ماه گرفته در بغلم آرميده اي
با دكمه هاي وا شده در شعرهاي من
كندوي بي قرار عسل آفريده اي
با دست هاي زير سرت فكر مي كني
فرقي نمي كند چه سوالي شنيده اي؟
شايد ميان بركه ي شب موج مي زند
اندام خشك شاخه ي سيبي كه چيده اي
۸۸
خيره بر قله هاي برفي
من...
تاولي توي ذهن جورابم
مثل كرمي درون افكارت مرگ بر من هميشه مي تابم
برف افتاده روي هر بستر بين آغوش كوه مي ميري
تو در آغوش او و من هر شب ...توي سوراخ هاي جورابم
دست سر در گمي نمي پيچد بين آشفتگي مو هايت
حس خوبي ندارد اين شعرم مي رود خنده روي اعصابم
روح افسرده ي كلاغي پير پشت چشم مترسكي زيبا
بوي گندم گرفته آغوشت بوي حسرت گرفته مردابم
#
من درختي كنار بعد از ظهر سايه ي كوچكم به دنبالت
تو در آغوش شاخه جاري...
من...
خيره بر قله هاي بي تابم!
در لباس تو باد مي پيچد خنده هايت ميان دستانم
مي فشارد گلوي سيبت را حلقه ي سرد و كوچك
تابم...
88
ازداريوش احمدي عزيز دوست شاعر و هميشه همراهم
با اولین سطری که از مجموعه غزلهای احسان قدیمی می خوانیم وارد فضای غم انگیز و سیاهی می شویم که شاعرش را در تابلویی بزرگ مقابلمان قرار می دهد. با اولین مصرع از اولین غزل کتاب احسان قدیمی متوجه زبان روانپریشانه و ملتمس او نسبت به عشق، مذهب و شرایط از هم پاشیده جامعه او و خودمان می شویم :
امن یجیب و مضطرب از این که بی شما
قرص فشارهای روانی شدم خدا
پیوند زدن معضلات جدی سیاسی و اجتماعی به مسائل نه چندان جدی شخصی! همراه با تداعی ساده خاطرات گذشته ما را به کوچه های کوچکی می برد که روزی در آن آرزوهای بزرگ خود را می پروراندیم؛ این کوچه ای که در ته هر کودکی گم است .... ترجیح می دهم پیش از این که وارد مسائل تکنیکی و شکل غزلهای قدیمی بشوم دغدغه های ذهنی او را که با روح تکنیکهای شاعری اش آمیخته شده بررسی کنم :
الف – مضمون و محتوی
1-زن :حتی هنگامی صحبت درباره هولناکترین مسائل سیاسی و اجتماعی باشد همیشه درگوشه ای از شعرهای قدیمی – ولو به اندازه نیم مصرع- نقطه ای نورانی و امیدوارکننده در قالب زن وجود دارد. خلق شعری با تم اجتماعی با رگه هایی عاطفی که باعث انعطاف ونفوذ بیشتر آن می شود. زنی که اغلب مورد محبت او قرار گرفته و بعضا مورد انتقاد. اما این همه ی کارکرد زن در شعر او نیست. اشاره اش به نقش زن در خانواده به عنوان مادر،همسر،خواهر، و درجامعه به عنوان عضوی که خواهان حقوق مساوی با مردان است و... شعر او را تبدیل به اثری تفسیر پذیر می کند که دارای لایه های مختلف فلسفی واجتماعی و سیاسی است.
اصولا در شعرهای قدیمی حرکت از جزء به سمت کل صورت می گیرد. خانواده نیز به عنوان نماینده ای از اجتماع معرفی میگردد. پدر ومادر و خاصیت تأویل پذیری نامحدود این دو عنصر و در مرتبه ای پایین تر خواهر و برادر شعر را از ظاهر ساده و کودک مآبانه خود فراتر می برد.
استفاده مکرر و مخصوص از خانواده و پدر ومادر در شعر قدیمی آنها را تبدیل به اساطیر شعر معاصر نموده است ،اسطوره پدر ،اسطوره مادر و همانطور که می دانیم اسطوره سازی هنر شاعران بزرگ است.
یکی از اجتماعی ترین شکلهای برخورد با زن همان غزل سمت سرازیر پایتخت است که به نوعی بیانگر انزوای تاریخی زن در مقابل مرد در نتیجه تفاوت های ظاهری ، شرایط فرهنگی اجتماع و دیگر مسائل می باشد:
دختر،کشیده ، گیجی مردم، پیاده رو ...
2- جنون: هر شاعر واقعی نمی تواند از نوعی جنون واقعی رنج – و یا به تعبیری لذت - نبرد ،جنونی که همچون عشق در وجود عاشق در سرتاسر شعرش ساری وجاری است.
نمی توان فاجعه جنگ را دید و موجی نشد:
سرگیجه ام گرفته سرم درد می کند
دکتر!پدرنیامده امروزم از سفر
نمی توان با چشمان خود خودکشی انسان رنج کشیده ای را دید و روانی نشد:
لیوان ، اتاق خواب تو،آشفته مادرم
بیچاره باز تخت مرا با طناب بست
نمی توان عشق خود را از دست داد و دیوانه نشد :
امن یجیب و مضطرب از این که بی شما
قرص فشارهای روانی شدم خدا
وحتی نمی توان عاشق بود ولی مجنون نبود:
پرپر بزن پرنده سرخورده توی دیس
کی ؟ من ؟!!روانیه به خدا نه من عاش...غم
3- جنگ : عصر طلایی بشر به پایان رسیده و تصور این که صلح واقعی هرگز دوباره به وجود نمی آید آینده را به مرگ محتوم همه ارزشها و حتی مرگ خود آینده تبدیل کرده است. وقوع جنگ گواهی بر این است که جوامع هنوز به اندازه کافی از عقلانیت بهره نمی برند.
جنگ از درگیری های ذهنی احسان قدیمی است .
البته در این جا به گونه ای متفاوت با پدیده جنگ روبرو می شویم. اصولا جنگ چه درحالت دفاع و چه در حمله،در قاموس ضد جنگ قدیمی نمی گنجد. بنابر این نباید از وی انتظار یادآوری فداکاری ها و رشادتهایی که در طول 8 سال جنگ ایران وعراق صورت گرفت را داشت. بلکه خود این مسئله اساسا زیر سوال برده می شود.
و ببینید چه زیبا و بسادگی عقیده اش را در خصوص فلسفه وقوع جنگ،وطن فروشی،انگیزه های پوچ جنگ که کمر انسان را زیر بار خانمان براندازش خرد می کند به تصویر می کشد:
درد از ستون پنجم پشتش شروع شد
جنگ از چراغ نفتی و کبریت بی خطر
همچنین است مصیبتهای پس از جنگ که با یک نخ تسبیح نامرئی تصاویر شوم آن را ذکر !!که نه ، فریاد می کشد:
از بوق سگ گرفته فقط داد می کشم
سیگار تیرو بهمن و پنجاه و .. هشت سال
جوراب پاره پای زنم درد می کند
پشتم ، سرم ،تمام تنم ...( بچه کم بنال)
4- فقر: برخورد با مسئله فقر در شعر احسان قدیمی نه آنقدر سطحی است که تنها حس ترحم خواننده را نسبت به فقرا برانگیزد و نه ژستی درویشانه از کسی که به بی چیزی خود مباهات دارد – البته اگر این گروه واقعا بی چیز باشند! زیرا فرق است میان بی چیز و بی همه چیز –
فقر است. با تمام پیامدهای شوم آن که از متن اجتماع برخاسته و همچون پتک بر سر خود اجتماع فرود می آید . فقری که منجر به ترک تمام ارزشها،فحشا،جنون وجنایت و... می شود:
- لعنت به هر چه کوچه بن بست و کیف پول
لعنت به رخت عید و به آجیل سال نو
- میراث خوار نسل شما بوده ایم و بس
نان را بگیرو دم نزن از اتفاق ها
- دستان پینه بسته ی مادر به جرم عشق
با تارو پود قالی بابا به جنگ بود
- وقتی لباس کار پدر آه می کشید
از بوی نان به فلسفه ی عشق می رسید
ب: تکنیک و فرم
فکر می کنم کمتر شاعری وجود داشته باشد که کتاب اولش از زبانی چنین یکدست و تکنیکی چنین – در نوع خود- پخته برخوردار بوده باشد. مسئله زبانیت که از حدود سال هفتاد به بعد توسط دکتر براهنی و شاگردانش به عنوان مهمترین جنبه شعری مطرح و مورد کنکاش قرار گرفته است در حال حاضر تنها مشخصه ای است که موجب تمایز انبوه شاعران و متشاعران معاصر از هم می شود و احسان قدیمی هنرمندی است که پای همه آثارش امضای مخصوص به خود را دارد. بحث درباره چگونگی این زبان و سبکی که شاعر برای خود خلق نموده است مسئله ای است که درسطور بعدی بدان خواهم پرداخت.
اما نکته ای که پیش از بررسی و هرگونه برداشت مثبت ومنفی از این سبک نباید از آن غافل بود این است که رسیدن به سطحی از خلاقیت هنری که زبان و تکنیک مشخص و فضای متفاوت آن ما را به سمت کارکتر هنرمند راهبر باشد به طوری که با شنیدن یک شعر بدون ذکر نام شاعرش سریعا به یاد خالق آن شعر بیفتیم جزء آخرین اهداف یک شاعر می باشد که احسان قدیمی در ابتدای راه خود بدان دست یافته است.
1-الهام : در غزلهای قدیمی حالت کشف و شهود یا آنچه بدان هنر جوششی اطلاق می شود تا انتهای شعر قوت خود را حفظ می کند. درست مثل رودخانه ای که در جنگلی ناشناخته و انبوه از مناظر زیبا و وحشی و دست نخورده در جریان است و آب را از هر قسمت آن بنوشی به همان گوارایی سرچشمه خواهد بود.
- درخت توی مخ بی خیال جنگل بود
و خاک خواب هماغوشی تو را با رود...
- لبخند زورکی بزن از پشت پیرهن
- صدای ترمز ماشین و خانه تنها شد
- پیچش زلف پیچک کوچه گرد اندام سنگی مردی
- در خاطرات شیشه فقط روح سنگ بود
- این سر به درد شانه شمشیر می خورد
- چشمت شکست آینه های موازی است
اینها را تنها برای مثال از قسمتهای مختلف شعرش آوردم و می توانم بیش از صد مصرع دیگر هم از این دست مصرعها بیاورم که ذره ای از صلابت و پیچیدگی تصاویر اولین مصرع بهترین غزلها چیزی کم ندارد و هریک ازین مصرعها خود می توانند مطلع یک غزل دیگر باشند.
2-لحن محاوره : استفاده از زبان عامیانه و با بکارگیری لحنی که فخامت شعر را کمتر می کند بخودی خود دارای ارزش هنری نیست بلکه نوع استفاده ی شاعر از آن است که بدان اعتبار می بخشد و حتی در لحظاتی خواص شدید هرمنوتیکی در آن ایجاد میکند. لحن محاوره لزوما شکستن کلمات و آوردن عبارات کوچه و بازار داخل در شعر نیست بلکه می تواند شامل نوعی حس آمیزی شفاهی نیز باشد که با نوع خاصی از خوانش و یا روشهایی دیگر معنای اصلی خود را می رساند. مثلا در جاییکه حافظ می گوید:
به جز این نکته که حافظ زتو ناخشنوداست
درسراپای وجودت هنری نیست که نیست
با این که هیچگونه واژه سبک یا غیر ادبی در آن به کار نرفته حاوی نوعی طنز محاوره ای است که از لحن عامیانه سرچشمه می گیرد. مثل این که مردی به شوخی به همسر خود بگوید تو واقعا آدم خوش سلیقه ای هستی که مرا انتخاب کرده ای !
در خیلی از شعرهای احسان قدیمي با چنین لحنی مواجه هستیم :
- لعنت به رخت عید و به آجیل سال نو
- امسال هم به رحمت عالیست مستدام
- یک نفر بی مقدمه آمد کوچه را روی عابرش تف کرد
- این بوته خیال زمینی که رفته و
آنجا تر از همیشه به تو فکر می کند...
همچنین در استفاده از ضرب المثل های معاصر که سابقه ای نه در ادبیات کلاسیک و ادبیات معاصر و نه در زبان کوچه و بازار هیچ دوره ای از ادوار تاریخی دارد ، با جسارت خاصی عمل نموده که در کنار زیبایی و طنز ظاهری و با توجه به معنای عامیانه آن،می تواند خاصیت هرمنوتیکی نیز داشته باشد:
- در فکر پوست کردن یک چای دیگرم
حرفی بزن که شوق من افتاده از دهن
- ظرفهای گرسنه هر شب طعم بغض گرفته ای میداد
بچه ام روی گاز جا مانده،مادرم پشت قاب عکس افتاد
اما غیر از مواردی که مشخصا راوی یا فضا تغییر کرده و شاعر قصد دارد این تغییر را با شکستهای کلامی و تبدیل آن به لحن محاوره به رخ خواننده بکشد مانند:
- دارم... فقط ببین پسرم قرصتو بخور
بعدش تو و برادرتو پارک می برم
- لب لب ... لبوی داغه ... تنم گر گرفته است
- مردی که قد کشیده کنار ... پیاده ... شو!!!
در بعضی شعرهایش مواردی از لحن محاوره یا شکستهای کلامی هست که نمی توان برای آن شأن نزولی پیدا کرد و توضیحات شاعر نیز نمی تواند و نباید به حل آن کمکی کند چرا که اگر به قول دریدا امضای دوم اثر متعلق به خواننده ی آن باشد ، خواننده - دست کم خواننده ی عادی – هنوز نتوانسته برای آن دلیل تکنیکی پیدا کند. بعنوان مثال چرا باید کلمات شکسته شده ی زیر به اینصورت آورده شوند ؟
- حالم بد است ،بچه نشو قول می دهی
بالا بیاورید مرا از شکاف در
- او را به خاطرات عرق کرده می برد
کوچه صدای رد شدن مرد روضه خون
هر چند نمی توان منکر صمیمیت کم نظیر آن شد المعنا فی بطن الشاعر !
3-عنوان شعرها : اگر بپذیریم که عنوان اثر می تواند جزئی از خود آن اثر باشد بطوری که گاه معنای آن بدون اسم ناقص می شود، بنابر این یا باید از نظر کسانی که اسم گذاری برای اثر را طبق دلایل خود که اسم را محدود کننده،جهت دهنده و شاید هم منحرف کننده ی اثر می دانند پیروی کرد و اساسا به شعر گمنام معتقد بود و یا این که اسمی را انتخاب نمود که درمجموع تکمیل کننده ی ساختار شعر باشد و ضرری برای آن نداشته باشد:
اکثر عناوینی که برای غزلهای این کتاب انتخاب شده اند آدم را وسوسه می کند که به گروهی که مخالف اسم گذاری هستند حق بدهیم !
4-علائم سجاوندی : شعر یک هنر شفاهی است و بیش از هر چیز باید بتوان از طریق گوش با آن ارتباط برقرار کرد . البته طی تحولاتی که پس از نیما در شعر رخ داد حتی نوع نگارش یک شعر بر صفحه کاغذ بخشی از فرم شعر بحساب آمد . ورود علائم سجاوندی و غیر آن مانند ویرگول،نقطه ، سه نقطه ،اسلش،فلش و حتی نوار قلب و خط مرگ و غیر آن در جای مناسب خود درست و بلا مانع است. اما هرگز نمی توان قانونی وضع کرد که بر نثر و شعر به طور یکسان حکم فرما باشد. شعر سرکش تر از آن است که بتوان با نقطه و ویرگول مهارش کرد.
از احسان قدیمی ایراد گرفته شده که علائم سجاوندی را در شعرش رعایت نمی کند. این ایراد را نه می توان به طور مطلق رد کرد و نه به طور مطلق پذیرفت . یکی از تکنیکهای قدیمی که از نثر - خصوصا پس از ویرجینیا وولف و تحولی که در رمان ایجاد کرد - وارد شعرش نموده استفاده از راویهای متعدد می باشد که برای خواننده تنبل ایجاد سردرگمی می کند که نهایتا شعر او را متهم به بی سرو ته بودن نماید! غافل از این که در بسیاری از موارد عدم استفاده از خط تیره و ... نه از ضعف،که از زیرکی وی می باشد ،و ای بسا داخل یک مصرع شاهد سه راوی هستیم که با کمی دقت می توان آنها را از هم تفکیک نمود:
- کی ؟من ؟!! روانیه بخدا نه من عاش... غم
- دارم فقط ببین ، پسرم قرصتو بخور...
- حالم چقدر...درهمه آقا...سوا نکن
- درد وبلات توی سرم چرخ می خورد
که همگی آنها واضح اند هرچند از گیومه استفاده نشده یا عوض شدن راوی را با خط تیره مشخص نکرده است.
من ذاتا مشکلی با استفاده از این گونه علائم ندارم اما معتقدم همه چیز باید در خدمت شعر باشد. حاضر نیستم ولو یک نقطه به شعورم توهین کرده چیزی را برایم توضیح دهد مگر این که خود نقطه قسمتی از شعر بوده و از آن استفاده ای شاعرانه شده باشد
( مایاکوفسکی )
گاه می اندیشم چرا پایان ندهم جمله هستی خود را با نقطه یک گلوله .
یا فروغ می گوید:
گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی
که حتی سکوت شاعر نیز در بند اول حامل پیام است و ناخودآگاه پس از خواندن آن گوش آدم تیز می شود تا هرچیزی را بشنود.
با همه اینها برخی عبارات قدیمی هستند که نیازمند علامت گذاری اند مانند بخشهایی از غزل "مشکل فقط هوای خلیج است" .
و یا درجاهایی در استفاده از علائم اغراق شده :
فکر من از تو... تا به کجا...می روی عزیز؟!!!
- درگیری عاشقی پدرم ... بسه بی خیال
-کودکی ...! در سیاهی شیشه از خدایان شب نمی ترسید
5- زبان : شعر خوب شعری است که زبان مخصوص به خود را دارد و شاعر خوب معاصر کسی است که توانسته از میان انبوه دیگر شاعران زبان شعری خود را بیابد و امضای خود را پای اثر بجا بگذارد.
اکثر شعرهای فروغ در دو کتاب آخرش دارای این ویژگی می باشد به طوریکه با انتخاب یک سطر به صورت اتفاقی از هر قسمت از اشعارش رایحه غمناک و اثیری فروغ به مشام می رسد:
- انگار در مسیری از تجسم پرواز بود که یک روز آن پرنده
نمایان شد.
- سرد است
و بادها خطوط مرا قطع می کنند.
اولین ویژگی که با خواندن شعر احسان قدیمی متوجه می شویم آشفتگی زبان است. البته همه ی مسئله به این ختم نمی شود. تشتت زبانی روشی نیست که منحصرا در اختیار وی بوده باشد. پس از انتشار کتاب خطاب به پروانه ها و جریانهای شعری پس از آن پرداختن به مسأله زبان مسائل جدیدی را در شعر وارد کرد که مهمترین ویژگی های این تحولات را می توان برشمرد:
شکستهای کلامی،نسبیت چندآوایی بودن،بهم ریختن صرف و نحو زبان، فراروایتی شدن ، گریز از استدلال ، رهایی از قید و بند استعاره و تشبیه و مجاز ادات تشبیه و ... برخی از این تکنیکها در شعر قدیمی نیز استفاده شده . اما این نوع برخورد شاعر با تکنیکهای مزبور است که چهره ای متفاوت به زبانش بخشیده.
قدیمی یک دوربین فیلمبرداری وعکاسی دقیق دارد که اکثر اوقات به کمک آنها شعر را می بیند.
چند عکس و چند تکه فیلم در کنار یکدیگر می چیند و با بیان آن به وسیله تکنیکهایی که برشمردیم ابتدا این تصاویر را می بیند و سپس با ابزار شعر آن را برای ما تعریف می کند، تا با برآوردی کلی از مجموع این تصاویر، حسی شاعرانه در ما ایجاد کند.
اما نکته ای که از قدیم گفته اند این که : شنیدن کی بود مانند دیدن ؟!! و غافل از این که شعر هنر زبان است نه ابزار بیان .
یک اصل کلی که در مورد هنرهای مختلف وجود دارد این است که هنرها می توانند برهم تأثیر بگذارند . بشرطی که استقلال خود را از دست ندهند. بعنوان مثال یک نقاش سورئالیست که تصویری رئال و بدون دخل و تصرف از یک کشیش که در حال ساختن مجسمه ی یک انسان در مکانی نامتعارف مثلا گورستان است را می کشد قصدش تبلیغات برای مجسمه سازی نیست و مجسمه نیز احتیاجی ندارد که برروی بوم نقاش مشاهده گردد مگر این که در ترکیب با المان های دیگر اتفاقی ورای مجسمه سازی و در خدمت نقاشی رخ داده باشد.
شعر نیز یک هنر کامل است. هنر زبان.دست کم اگر هستی و زبان را یکی ندانسته باشیم تمام هستی می تواند خود را در زبان معرفی و مستحیل کند. همین طور همه هنرها می توانند به نفع شعر و در خدمت شعر مورد استفاده قرار گیرند. به شرطها و شروطها
من زمانی حق دارم سینما را وارد شعر کنم که شعرم تبدیل به یک فیلمنانمه موزون نشده باشد. ترکیب این دو با هم خیری به هیچکدام نخواهد رساند.تکه تکه کردن روابط عاشقانه دو نفر از روز آشنایی تا شب جدایی به صورت پلانها وسکانسهای متوالی و حتی متقاطع و به صورت موزون،شعر نیست حتی اگر تصاویر به کار رفته بسیار زیبا و بکر و گریه دار باشند ! نگاه سینمایی به شعر و بالعکس نگاه شاعرانه به سینما تا زمانی ارزشمند است که اصل موضوع فراموش نشده باشد.
بزرگترین ایرادی که به تکنیک احسان قدیمی در برخی از شعرهایش وارد است این است که قصد دارد با چیدن تصاویر و صحنه های مختلف در کنار هم و خلق یک عکس بزرگ و یا یک فیلم کوتاه در مخاطب ایجاد حس هنری کند . حال آنکه این موضوع هیچ ارتباطی با شعر ندارد:
- بازار روز معرکه با بوی پرتقال
پوتین مرد، فرفره ، پشمک، غروب فال
- دختر کشیده گیجی مردم پیاده رو
- لیوان آب، شاخه نرگس، مرا ببوس ...
- چوب وحصیر و زن زده زیر دلت پسر
اما آنجا که این عکسها به خدمت شعر در می آیند براستی با تصاویری روبروئیم که از ساعتها و بارها و بارها به تماشا نشستن شان سیر نمی شویم :
- چادر/سیاه/سرفه ی/ مادربزرگ/ خون
م
ی
ر
ی
ز
د
از لبان ترک خورده ات جنون
- درخت توی مخ بی خیال جنگل بود
- من داد می کشم نخ شلوار پاره را
- چراغ های پیاپی چراغ چشمک زن
و پشت عینک دودی صداقت یک زن
- بالای برجکی که به آوازه زنده بود
- سرنیزه رأس ساعت رومیزی ام شکست
گویی در این مصرعها جهان به خود متن تبدیل می شود و هیچ فاصله ای میان کلمات با مصادیقشان وجود ندارد. زمانی که شاعر این گونه با زبان برخورد می کند دیگر نمی توان اجمال ذهنی خود را به گردن پیچیدگی شعر انداخت!!
جهانی که اطراف ما را فراگرفته جهانی تکه تکه و مشحون از تضادهای گوناگون، تصاویر پراکنده ، ومقاطع غریزی مختلف است مقاطعی نظیر : اضطراب و جنسیت ... خواب و خواب زدگی ... حوادث ناگهانی و آرامشهای لحظه ای و.... هنر پسامدرن می خواهد پاره پاره شدن دنیای جدید و عدم قطعیتی که بر همه روابط انسان حکمفرما شده است در زبان نمود پیدا کند.
در هنر مدرن با مدلول ها سروکار داریم و بزرگترین مسئله هنرمند شناخت شناسی است. چگونه باید درک کرد ؟ چه اعتباری بر امر شناخته شده وجود دارد ؟ چگونه می توان دنیا را شناخت ؟از کجا آمده ایم و به کجا می رویم ؟ چرا ؟ چگونه و... شاملو و الیوت دو نمونه بزرگ شاعران مدرنیست هستند.
درحالی که دغدغه غالب در هنر پسامدرن هستی شناسی است و حرکت از دنیای مدلول ها به سمت دال ها. دنیای پراکنده ای که هیچ چیز جای خودش نیست . یعنی همین دنیایی که می بینیم .
هنر پسامدرن به دنبال روش شناخت و در نتیجه استدلال و تشبیه و استعاره و اسلوب معادله و... نیست بلکه به دنبال خود شناخت و بیان آن چه که موجود است می باشد. بنابر این ناگزیر است از برخوردی جزئی و مصداقی تر و تأثیر پذیری از این جزئیات . مایاکوفسکی میگوید: هنر یا باید با زندگی در آمیخته شود و یا نابود شود
براهنی نیز می گوید:
هنر قبل از مدرن بیان مستمر جهان مستمر است.
هنر مدرن بیان مستمر جهان قطعه قطعه شده است.
و هنر پسامدرن بیان قطعه قطعه شده ی جهان قطعه قطعه شده است.
جریانهای مختلف شعری که از دهه هفتاد به بعد به واسطه انتشار نشریات و کتابهای فراوان و گسترش فعالیت وسایل ارتباط جمعی مثل رادیو وتلویزیون وبلاگها و ... شکل گرفته اند نوعی شعر تجربی را وارد تاریخ ادبیات ما کرده است که به طورقطعی نمی توان برای هیچ یک آینده ای حتمی پیش بینی کرد.
این که سرانجام این گونه شعرها که شعر احسان قدیمی نیز با وجود تکنیکهای ناب شخصی اش- در این جریان ها قرار گرفته است چه خواهد بود مسئله ایست که تنها زمان آن را روشن خواهد کرد. اما یک نکته را نباید فراموش کرد و آن این که اکثر غزلهای قدیمی چه الان و چه سالها بعد احتیاج به بازخوانی دارد و جزء اشعاری نیستند که بایک بار خواندن بتوان به تمام زوایای پیدا و پنهانش پی برد. شعر قدیمی تمام نمی شود بلکه ادامه یافته نو می ماند. همانطور که هر شعر خوبی ناتمام می ماند...
دی ماه 88لرزش بلوغ تند عرق استكان مست
لب لب ... لبوي داغه ...تنم گر گرفته است
پاهاي پينه بسته ي سيگار روي ميز
كودك به انتهاي توهم رسيده است
بالاي برجكي كه به آواز زنده بود
مسلم علي محمد اعزامي از ... نشست
با بي خيالي اسلحه اش را تميز كرد
آرام روي ماشه كمي فكر كرد و دست
تا انتهاي جيب كتش مي رود فرو
سرنيزه راس
ساعت
روميزيم
شكست
ل
ي
و
ا
ن
اتاق خواب تو آشفته مادرم
بيچاره باز تخت مرا با طناب بست...
۸۲
امن يجيب ...و مضطرب از اينكه بي شما
قرص فشارهاي رواني شدم خدا
سرما دوباره با ننه سرما شروع شد
با قصه هاي مادرم و پول خردها
ها كن! درون دست خودت گرم مي شوم
يك پله مانده تا نرسيدن به انتها
تا تيربرق سر به هوايي كه عاشق است
تا تير و قلب و اول اسمي شبيه ما
اين سر به درد شانه ي شمشير مي خورد
گيسو رها نمي كند اين كوچه بي شما
اين كوچه اي كه در ته هر كودكي گم است
اين كودكي !كه از شب او مانده بود جا
برگرد و فكر كن به همان جا كه بوده اي
با بي خيالي از به كجا مي روي كجا؟
آيينه را بگير و خودت را نگاه كن
ديدي؟هميشه مثل خودش مي كشد تورا...
زمستان ۸۱
نگاهی به کتاب «سمت سرازیر پایتخت»
اثر: احسان قدیمی
از فروردین امسال که کتاب دوست و رفیق گرمابه و گلستانم "احسان قدیمی" با عنوان "سمت سرازیر پایتخت" به زیور طبع آراسته شده و بهدستم رسید؛ تا هماکنون که نزدیک به شش ماه از آن تاریخ میگذرد، همواره نوشتن نقد و نظری بر آن؛ به رسم قدردانی؛ یکی از دغدغه های کاریام بوده است؛ اما هرگز نتوانستهام قلم بر کاغذ بیاورم. اگرچه مشغلههای بیشمار کاری را میشد به عنوان بهانه تاخیرهای پیدرپی به صاحب اثر ارائه کرد، لیکن خود به خوبی میدانستم که مهمترین دلیل آن احساس تعلّق خاطری بود که به تکتک ابیات این کتاب داشتم.
اگر بگویم من و شاعر این کتاب با تکتک کلمات این شعرها در هنگام سرایش و پس از آن زندگی کردهایم، سخنی به گزاف نگفتهام. چه شبها که بر سر تغییر یک کلمه از آن به بحث نشستهایم و چه روزها که بر سر یک معنای دیریاب به شب رسیده است.
از اینرو نقد و نظردادن درمورد آن مسلماً بسیار دشوار و مصداق آن حکایت سعدی است که:
«یکی از متعلمان را کمال بهجتی بود و معلم از آنجا که حس بشریت است با حسن بشره او معاملتی داشت ...
باری پسر گفت: آنچنان که در آداب درس من نظری میفرمایی در آداب نفسم نیز تامل فرمای تا اگر در اخلاق من ناپسندی بینی که مرا آن پسند همی نماید بر آن مطلع فرمایی تا به تبدیل آن سعی کنم. گفت: ای پسر، این سخن از دیگری پرس که آن نظر که مرا با تو است جز هنر نمی بینم.
چشم بداندیش که بر کنده باد
عیب نماید هنرش در نظر
ور هنری داری و هفتاد عیب
دوست نبیند بجز آن یک هنر»
حال ما هم از همین لون است. اما پس از این مقدمه نسبتاً طولانی چند نکتهکه به نظرم میآید:
در این قحطسال شعر خوب و کتاب خوب، «سمت سرازیر پایتخت» را به حق میتوان یکی از آثار قابل قبول در زمینه شعر امروز و بسیاری از شعرهای آن را در زمره غزلهای خوب امروز دانست.
احسان قدیمی در این مجموعه پا از دایره شعر کلاسیک بیرون گذاشته و وارد فضاهای مدرن و گاهی پستمدرن گردیده است. استفاده از نماد، سعی در ایجاد لایه های معنایی و ایجاد همجواری بین عناصر نامتقارن حکایت از عبور او از فضای کلاسیک دارد.
"امّن یجیب و مضطرب از این که بیشما
قرص فشارهای روانی شدم خدا" (ص5)
یا
"درد از ستون پنجم پشتم شروع شد
جنگ از چراغ نفتی و کبریت بیخطر" (ص14)
یا
"از بوق سگ گرفته فقط داد میکشم
سیگار تیر و بهمن پنجاه و... هشت سال" (ص16)
این شعرها در وحلهی نخست ممکن است برای مخاطبانی که به غزل کلاسیک و نوکلاسیک عادت کردهاند، بعضاً نامفهوم و یا نامنسجم به نظر بیاید؛ اما با کمی تامل بیشتر به خوبی میتوان با آنها ارتباط برقرار کرد. این مطلب را به طور قطع میتوانم بیان کنم که این شعرها از آن دستهای نیست که نه شاعر میداند چه گفته است و نه خواننده میداند چه میخواند.
شعرهای این مجموعه اگرچه دارای دایره تأویل گستردهتری نسبت به اشعار کلاسیک هستند و دست مخاطب را برای انتخاب معنی مناسب بازتر میگذارند اما در دام معناگریزی نیفتاده است. برای هر واژه و هر بیتی در این شعرها در بستر روایت اثر میتوان جایگاه و معنایی مناسب یافت که این معنی از مخاطبی به مخاطب دیگر میتواند متغیر باشد.
در عباراتی مانند:
"بالا بیاورید مرا از شکاف در" (ص 14)
یا
"گیسو رها نمیکند این کوچه بی شما" (ص 5)
یا
"سر نیزه راس ساعت رومیزیام شکست" (ص 21)
در آثاری از این دست ارزشها جنبه عام خود را از دست دادهاند و در سطح موقعیتها و افراد خصوصی شدهاند.
"بابا سلام، نوکرتم... بی حیا شدم" (ص18)
گفتگوها بعضاً در ذهن شخصیت شکل میگیرد و زمان با استفاده از تکنیکجریان سیال ذهن یا بازگشتنهای زمانی از حالت خطی خارج میگردد. اینگونه شعرها نیاز به کمی تعمق در مباحث روانکاوانه و روانشناسانه دارد. در این شعر شخصیت که گاهی فردی روانپریش یا پارانویا است استنباط های ذهنی خود را در شعر به مخاطب منتقل میکند. شعر از زبان این فرد روانپریش یا دارای ذهن مشوش روایت شده یا گاهی بیان هزیاناتی در حالت تب، مستی و... است که پریشانی آنها جزئی ناگزیر از شعر و کاملاً طبیعی است. در اینگونه شعرهای احسان قدیمی اغلب کلیدواژهای در انتهای شعر مساله را برای ما روشن میکند کلید واژههایی مانند:
"سرگیجه ام گرفته سرم درد می کند/ دکتر پدر نیامده امروزم از سفر/این تخت لعنتی / تب و..." در شعرقمقمهی خالی پدر که کاملاً مشکل پریشانی در ابیات قبل را حل کرده است.
یا "بیچاره باز تخت مرا با طناب بست" در شعر آرم روی ماشه یا "روانیه بهخدا/ پسرم قرصتو بخور" در شعر تا چکمههای صورتیات.
اما در جواب دوستانی که به آشفتگی در ابیات اشاره داشتهاند نکته دیگری نیز لازم به گفتن است و آن اینکه: این نوع شعر را نمیتوان بصورت بیت به بیت خوانده و برداشت کاملی از هر بیت آن داشت. در این نوع شعر واحد شعری از بیت به اثر تغییر یافته است. اگر در شعر حضرت حافظ مطلب در یک بیت شروع و در همان بیت هم تکمیل شده و به سر انجام میرسید امروز دیگر الزاماً نباید از شاعر این انتظار را داشت.
در شعر احسان قدیمی روایت از جایی شروع میشود و پیش میرود و در انتها با یک پایانبندی بسته یا باز به انتها می رسد. این کل اثر است که حس یا مفهومی را منتقل میکند؛ که این حس یا مفهوم میتواند از مخاطبی تا مخاطبی دیگر متغیر باشد. آنچه منتقدان به عنوان "تداعی نامنسجم" بدان اشاره میکنند میتواند در این بررسی مورد نظر قرار گیرد. در این تداعی نامنسجم مفاهیم بصورت تکه تکه شده در کل شعر در اختیار مخاطب قرار میگیرد؛ و آنگاه شعر بصورت کلی مفهوم مورد نظر شاعر را منتقل مینماید.
مورد دیگری که در این کتاب مورد پسند بنده است و بعضاً مورد اعتراض واقع میشود وجود روایتی موازی در کنار روایت اصلی شعر است که در وهلهی نخست باعث پریشانی ذهن کلاسیک میشود.
این روایتها یا شبهروایتها گاهی به طور مستقیم و در کلمات و مصرعهایی مستقل وارد اثر میشوند. مانند:
"تا تیر برق سر به هوایی که عاشق است
تا تیر و قلب و اول اسمی شبیه ما" (ص 5)
یا
"لیوان آب، شاخه ی نرگس، مرا ببوس...
طرحی که مانده بین تو و دستهای مرد" (ص10)
و گاهی بهوسیله گسترش دایره معنایی در سطح واژه، عبارت یا مصراع. مانند:
"با بوی استخوانی دستان عاشقش
تا گریهای که بغض مرا باز میکند" (ص12)
در میان این روایتها بعضاً میتوان رد پای ماجرایی رمانتیک و عاشقانه را هم تشخیص داد و رصد کرد. حضور پررنگ "زن" درنقشهای مختلفی مانند: مادر، زن، بانو، دختر، خواهر و... در قاطبهی اشعار احسان قدیمی نیز میتواند در همین راستا مورد بررسی قرار گیرد.این مطلب را حتّی در نحوه نگارش عنوان مجموعه به خوبی میتوان مشاهده کرد.
در اینمیان تکیه بر روی "مادر" در کتاب سمت سرازیر پایتخت بسیار جالب توجه است. کلمه "مادر" در مجموع 32 غزل احسان قدیمی15 بار تکرار شده است که حکایت از توجه شاعر به نقش مادر دارد (جالب آنکه این کلمات؛ یعنی: مادر، زن، دختر، خانم، بانو و خواهر در مجموع ٣٢ بار در اشعار وی استفاده شده است. یعنی درست به تعداد شعرهای این مجموعه) از این جمله است:
"سرما دوباره با ننه سرما شروع شد
با قصههای مادرم و پول خردها" (ص5)
یا
"مادر کوزت، بشور و بساب و بزایمت
هی رخت چرکمرده و بویی که بیشتر"(ص14) و...
در پایان لازم به گفتن است که این مباحث نباید شاعر را از تلاش بیشتر در کارهای بعدی باز دارد. احسان قدیمی میتواند استحکام زبان و دایره واژگان خود را افزایش دهد و با استفاده از اوزان متفاوت با ایجاد فضاهای متنوعتر در شعرها مخاطبان را بیش از پیش با خود همراه نماید.
این کتاب به طور کلی دو اشکال عمده نیز داشت که مسلماً باید در چاپهای بعدی جبران گردد. یکی نداشتن تاریخ در ذیل شعرها است؛ که باعث شده خواننده نتواند سیر تطور شعری شاعر را دریابد. که اگر این مساله نبود شاید کتاب به نظر تعداد بیشتری از دوستان دلپذیرتر میآمد؛ و دیگر اشکال کلی هم نداشتن فهرست است که خواننده را در یافتن شعر مورد نظرش دچار مشکل مینماید.
امید است احسان عزیز بتواند در مجموعه بعدی خود کاری بیش از پیش موفق را ارائه دهد.
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگه دارد
امید نقوی/شهریار/مهر88
گفتم که خسته میشوی از شعرهای من!
اگر نهاد این گزاره راتمام شاعران امروز بدانیم نه به شاعر مجموعه ی :سمت سرازیر پایتخت بر خواهد خورد ونه خود را در یک نهاد منفرد محصور کرده ایم.
البته یادمان نرود کتاب مذکور اولین آفریده ی شاعر است واگر مقایسه ای داشته باشیم با شاعران گذشته واولین آثارشان باید گفت :اندک شرری هست هنوز.
نام کتاب به درستی انتخاب شده باید گفت نام کتاب براعت استهلالی است به کل کتاب .شاعری که شاعر کوچه ها وقرص های فشار ووصله ی دامن مادرومیدان مین وکوچه ی اعدام است.
شعرهای کل کتاب را می توان به دودسته تقسیم کرد:عاشقانه ها واجتماعی ها که خود به دو صورت نئو کلاسیک وروایی سروده شده اند.
شعر های عاشقانه نسبت به اجتماعی ها بسیار کم واین جای خوشحالی است که شاعر از من فردی خود فاصله گرفته است.
اما از لحاظ شعر وجوهره ی شعری باید گفت در اینکه با یک شاعر سرو کار داریم شکی نیست اما با چگونه شاعری حرف بسیار است.
احسان قدیمی شاعر است همینکه او به زبان تصویر سخن می گوید شاعر است :این سر به درد شانه ی شمشیر می خورد .
جدا از تناسب سر وشانه ودرد وشمشیر وفعل (می خورد)که متناسب با کاربرد شمشیر انتخاب شده است زبان غیر مستقیم وایماژی این گزاره شاعر را به ساحت شعر کشانده است.
شر شر واج :/ش/ در شانه وشمشیر سرازیری خون به وسیله ی شمشیر را تداعی میکند ...
یا بیت بی نظیر :تصویر چشمهای شما گود میشود /در پشت قاب عینک این مرد کوهکن چه امروزین فتح و عدم فتح قله:چشم ها را به تصویر کشیده شده است زیبایی شعر دو چندان می شود در پارادوکس گود شدن چشم ها وکوهکنی شاعر .
استفاده از شگردهای زبانی: وقتی که با طناب ...تو را تاب میدهم واستفاده ی به جا از نقطه چین یا :مسلم علی محمد اعزامی از ....نشست آیا فعل(نشست) به جای استفاده از نام شهر ایهامی بی بدیل نیست؟
اما کاش این موارد بیش از این در گستره ی غزل او پخش میشد .
شاعرانی هستند که حتی خود را شاعر نمی دانند وفقط بر این عقیده اند که چیزهایی در آنان سر ریز شده وآنها حامل وکاتب آن الهام ها هستند .احسان قدیمی از این دسته شاعران نیست.زیرا آنان چندان دنبال چاپ اشعار خود نیستندبلکه بعدها دیگران آثار آنان را به چاپ می رسانند برای آنان زبان وجوهره ی شعری مهم نیست بلکه مهم معناست.اما احسان قدیمی مابین این عده وکسانی که خود را پیشگام زمان خود می دانند در برزخی عمیق قدم بر می دارد ...از سویی دل به معنا وتعهد در شعر بسته است :در رستوران شهر شما سرو میشود /هی پرتغال خونی وهی زهر مار ...درد.../درد از ستون پنجم پشتم شروع شد /جنگ از چزاغ نفتی وکبریت بی خطر
واز سویی به شعربه مثابه ی زبان وزمان می اندیشد که تنها مشخصه ی دوران خویش :روایت را برگزیده است .شاعر گرم در تماشای جامعه ی خویش می بایست به دنبال بهترین ظرف ارائه ی این معناها باشد والبته نه آن ظرفی که تمام شاعران این دهه ودهه ی قبل از آن در آن شعر ریخته اند بلکه ظرفی متناسب با روح واندیشه ی خویشتن .
احسان قدیمی استوار تر از پیش میبایست دنبال جام مرصعی باشد برای در شاهوار خویش .صورتی که بر خاسته از جوهره ی شعری ونگاه ممتاز او به دنیای پیرامون خویش است حتااگر این صورت چیزی جز قالب غزل باشد.
نیشابور /مهرماه 88
قاسم رضادوست.
برگزارکنندگان شعر دفاع مقدس شهریار شعور شنونده را زیر سوال بردند و به آنها توهین کردند. جالب تر از همه ی این ها بخش شعر کودک و نوجوان یک برنده ی 50 ساله داشت نمی دانم واقعا با خودشان چه فکری کرده بودند ...
و من چه اشتباه بزرگی مرتکب شدم که بعد از ۹سال نرفتن ...رفتم. واقعا مزخرف بود ادبیات را وارونه به خورد مردم دادند. باور نمی کنید سال بعد خودتان بیایید و ببینید...
من تا کنون در مورد ادبیات شهریار حرفی نزده بودم اما دیگر نمی شود ساکت بود. شعر را به لجن کشیده اند نمی دانم واقعا نمی دانم چه بگویم شعرها ایراد وزنی داشت وشعرهای سپید اصلا در قالب سپید نبودند؛ اصلا در هیچ قالبی نبودند. بیشتر به یک انشاء یا یک متن ادبی شباهت داشتند؛ که آن هم قواعد خود را دارد که این چیزهایی که دوستان عزیز به عنوان شعر برتر معرفی نمودند آن را هم نداشت. به نظر من ۲نفر برنده می توانست داشته باشد آنهم با کلی اغماض نه ۲۰نفر؛ مابقي آمده بودند تا باشند تا بگویند شهریار ۲۰نفر شاعر برتر دارد تا بگویند ما جشنواره با شکوه برگزار کردیم و بیت المال را حرام نکردیم به چاه توالت نریختم که اگر این کار را می کردند بهتر بود ... واقعا جشنواره ها چقدر در شناساندن شاعران خوب دخیل هستند؟ چند نفر از شاعرانی که در جشنواره شرکت کرده بودند شاعر بودند که من در شاعر بودن آنها حتی برای یک بیت هم شک دارم ...
من پیگیر هستم که شعر های برتر را پیدا کنم و در اختیار دوستان قرار دهم تا خودتان مقایسه کنید. جایی که دنیا و ادبیات آن با سرعت نور در حال پيشرفت است ما در جشنواره هایمان با شعر دزدی و داراي ایرادات مفهومي و وزنی رو به رو می شویم. واقعا من نگرانم... و باید کاری کرد ... باید کاری کرد... باید کاری کرد...
ياداشتي بر مجموعه غزل هاي سپيد احسان قديمي
از دوست شاعرم جناب ذوالفقار شرِِيعت
مي رفت تا كه جوهر خود را در اين غزل
بي وقفه صرف از تو سرودن كند كه ديد
در قالب غزل نمي گنجي اي غزال
بايد تو را سرود در اوج غزل سپيد
غزل سپيد نه يك قالب شعري جديد در ادبيات فارسي است زيرا كه به لحاظ ساختار و قالب تحت سلطه ي غزل قدمايي قرار دارد و نه سبكي تازه در نگرش به جهان هستي و ابراز و بروز خلجانات شاعر است زيرا كه خود را به شعر سپيد منتسب كرده و از امكانات آن وام مي گيرد .
اما غزل سپيد به خودي خود ابداع شگرف و دلنشين از رهگذر به كار گرفتن تمامي امكانات و ظرفيت هاي حاضر و لاحق ادبيات فارسي بوده و شكل گيري اين شيوه ي سرودن نقطه عطفي در تجارب شاعران معاصر به شمار مي رود .
مجموعه غز ل هاي سپيد " سمت سرازير پايتخت " دفتر شعري است كه مخاطب به هنگام خواندنش از لذتي دو چندان برخوردار مــــي شود ، زيراكه همانگونه كه اشاره رفت دو ويژگي بارز شعر فارسي را در خود گنجانده است و البته علاوه بر اين ، مي توان از ديگر خصوصياتي سراغ گرفت كه شايد در كمتر مجموعه شعر مشابه اي بتوان يافت .
بارزترين ويژگي اين مجموعه بهره گيري شاعر از تجربه هاي زيستي است كه در عين شخصي و فردي بودن شان ، بر اثر عيني سازي و به تصوير كشيدن جزييات شان براي هر مخاطبي محسوس و قابل درك شده است به عبارت ديگر؛ شاعر در اين مجموعه بنا را بر عمومي كردن لحظات فردي و خصوصي كرده كه جنس آن با مجموعه تجارب انساني مشترك است ، گرچه صبغه ي شخصي و فردي هم داشته باشد .
خاطرات دوران كودكي و مدرسه ، تجربه هاي پر التهاب دوره ي نوجواني و جواني ، تنهايي ، غربت هاي دوران خدمت سربازي و دست و پنجه نرم كردن با مشكلات اقتصادي با جزيياتي عيني و برجسته شده ، دست مايه كار شاعر طي اين مجموعه شده و ضمن دوري جستن از تم ها و موضوعات مستعمل و پيش پا افتاده كه غالبا در تبين و ترسيم لحظات و مناسبات عاشقانه به شدت تكرار شده ، دست به نوآوري و خلق مجموعه لحظات و آنات ناب جهت غنا بخشيدن به درون مايه هاي غزل ها كرده است .
همچنين بهره گيري از عناصر داستاني در اين مجموعه غزل ها ، بسيار در خور توجه است ؛ روايت هاي گسسته داستاني ، روايت جريان سيال ذهن ، گفتگو نويسي و ... از جمله عناصري هستند كه طي اين غزل ها خوش نشسته اند و به مثابه ي جزيي از پيكره ي غزل ها به كار آمده اند .
در طول خواندن يك غزل بارها پيش آمده خواننده با يك داستان كامل و چفت و بست دار مواجه نبوده بلكه بر اثر دريافت نشانه هايي كه دلالت بر داستاني دارد، نزد خويش به ساختن داستاني بر اساس فهم و دريافت خويش مي كند و با ترسيم سايه و شبحي از داستان ، از لحن قطعي و جزمي در روايت شعر ها كاسته و پايبندي خود را به لازمه هاي روايت در شعر امروز نشان مي دهد .
صرف نظر از وجه داستاني روايت هاي گسسته ، اين عنصر به غزل ها جنبه هاي ديگر افزوده و باعث آفريدن ظرفيت تازه اي شده است . گسستگي نه تنها در روايت ذهني ، بلكه در نحو زباني و ساختاري غزل ها نمود يافته است و به شكل وجه عمده و غالب به چشم مي آيد . سياليت ، رواني ، انتقال و تغييرهاي پي درپي تم ها و پاساژها ي تو در تو در يك متن واحد از پيامد هاي به كارگيري عمده ي اين گسست روايي است . در اين غزل ها كمتر با جمله سالم و كاملي بر اساس اسلوب ها ي متعارف زبان فارسي روبرو هستيم و اغلب بخش هايي از جمله به قرينه هاي معنوي و لفظي حذف و با پيوند خوردن با ديگر جملاتي كه گاه فقط يكي دو كلمه از آن برجاي مانده ، كمك شاياني در تعدد فضا ها ، انتقال و جابجايي آنها كرده است .
برخورد متفاوت شاعر با اجزاي زبان و سياق كلام همانند كاركرد تازه بخشيدن به حروف اضافه و ربط از ويژگي هاي قابل اعتنا طي اين مجموعه است . وي گاه از آنها به عنوان قافيه و گاه حتي به عنوان پايه و بناي ابيات بهره برده است ؛
لعنت به هر چه كوچه ي بن بست و كيف پول
لعنت بر رخت عيد و به آجيل سال نو
امسال هم به مرحمت عاليست مستدام
اين بوته ي خيار زميني كه رفته و
يا در جايي ديگر حرف ربط علاوه بر رديف ابيات ، اساس و بناي معنايي شعر شده است ؛
نشسته منتظر و بي قرار مردي كه
صليب مي شود از انتظار مردي كه
گرچه اين بخشي از رفتارهاي متفاوت و نوآورانه ي شاعر با اجزاي زبان است كه كشف ظرفيت هاي زباني تازه اي را به دنبال داشته است ، اما همين ريزنگري شاعر به اجزاي زباني ، منجر به كنش و اجراي زبان تازه اي در غزل سپيد شده كه گاه حتي آن را فراتر از شكل و قالب غزل سپيد مي نماياند ؛
چادر /سياه / سرفه ي مادر بزرگ /خون
م
ي
ر
ي
ز
د
از لبان ترك خورده ات جنون .
در جمع بندی این سخن ، اینکه مجموعه ی سمت سرازیر پایتخت را جهشی می بینم بر استمرار یک حرکت که می رود تا جایگاهی مناسب را بین مخاطبینی با سلایق مختلف پیدا کند ، احسان قدیمی در این مجموعه موفق شده اکسیژن لازم را به شش های غزل وارد کند و این یعنی اینکه : غزل همچنان به حیات خود ادامه خواهد داد .
ذوالفقار شریعت
مهر ماه 1388
نگاهي به غزلهاي احسان قديمي از شهریار
سمت سرازير پايتخت
محمدرضا شالبافان
«احسان قديمي» از شاعران كم ادعا و سختكوش شهریاری است كه شايد نامش براي بسياري از اهالي غزل چندان آشنا نباشد.
اين شاعر جوان، امسال مجموعه 31 غزل خود را با عنوان «سمت سرازير پايتخت» روانه بازار كتاب كرده است تا نامي براي خود در ميان جوانان جوياي نام دنياي غزل دست و پا كند.
«سمت سرازير پايتخت» بدون هيچ ترديد، از جنس آن كتابهايي نيست كه شاعران جوان، براي اداي دين به روزهاي پرشور نوجواني خود و عشقهاي از دست رفته به چاپ ميرسانند. به بيان ديگر اين كتاب برعكس مجموعههاي اول بسياري از همنسليهاي من و او شباهتي به دفتر خاطرات شاعر يا سياهمشق كردن ندارد.
شايد مهمترين دليلي كه مخاطب را در برخورد با چنين كتابي، به اين تفكر نزديك ميكند، آن است كه زبان در «سمت سرازير پايتخت» دستمايه تجربههاي شاعرانه نيست و تا حد زيادي شاعر ويژگيهاي زبان شعري خود را براي خود مشخص كرده است.
زبان غزلهاي اين مجموعه، زبان آشنايي است كه به گمان من، بيش از هر چيز وامدار جريان موسوم به غزل گفتار در دهه گذشته هستند كه تلاش كرد بيش از پيش زبان غزل را ساده و نيمه محاورهاي كند. اين تاثيرپذيري حتي گاهي سبب ميشود حروف اضافه در شكل محاورهاي خود وارد غزلها شوند يا گاهي شاهد اصطلاحاتي هستيم كه خاستگاهي جز ادبيات عاميانه ندارند.
درخت توي مخ بيخيال جنگل بود
و خاك، خواب همآغوشي تو را با رود ...
ظرفهاي گرسنه هر شب، طعم بغض گرفتهاي ميداد
بچهام روي گاز جا مانده، مادرم پشت قاب عكس افتاد
او البته در همين ميان گاهي به نوعي با زبان، زورآزمايي ميكند و بخوبي به حركتهاي زهي در عمق زبان روي ميآورد و تلاش ميكند با استفاده از تركيباتي كه از دو جنبه شكل گرفتهاند، تسلط خود را به مخاطب نشان دهد.
امن يجيب و مضطرب از اين كه بي شما
قرص فشارهاي رواني شدم خدا
اين سر به درد شانه شمشير ميخورد
گيسو رها نميكند اين كوچه بي شما
عكس دو گاو مردني و من كنار هم
شخم زمين بيهمه چيز برادرم
البته گاهي هم سادگي زبان سبب ميشود كه شاعر به ورطه توضيح واضحات بيفتد و مخاطب خود را دست كم بگيرد. براي مثال در 2 بيت زير، مصرع دوم جايي براي عرضه ندارد.
ما روي اين درخت هنوز عاشق هميم
روي همين درخت دو تا قلب ميكنم
يا
مينشينم دوباره ميخوانم آخرين نامه و داعت را
گفته بودي كه ميروي فردا ميسپاري مرا به تنهايي
جالب اينجاست كه در ميان، غزلهاي اين كتاب، تنها چهار غزل مددف به چشم ميخورد. به نظر ميرسد اين كم توجهي به رديف، در راستاي شكلگيري روايت مورد علاقه شاعر است. روايتي كه به نظر ميرسد نقطه اتكاي اصلي شاعر در «سمت سرازير پايتخت» براي شكلگيري فرديت ادبي اوست.
«احسان قديمي» در تمام مجموعه غزل خود با زباني كه سخن از آن به ميان رفت، سعي دارد در هر غزل با شكل دادن روايتهاي موازي و نيمه مكمل به پراكندگي آگاهانه ذهني برسد و در يك غزل با دغدغههاي مختلف ذهني خود بازي كند.
در ابتداي اين مجموعه، گاهي تغزل در ميان دغدغههاي ذهن قديمي پررنگتر از بقيه است:
بيمعرفت شدي و سلام مرا ببين
با سرجواب دادي و گفتم: فقط همين؟!!
بانوي پشت پنجره را حس نميكني
باران مه گرفته اين بيت چندمين
اصلا بيا و خط بزن اين بيت را و بعد
اسم مرا كنار همين نقطهها بچين...
اصلا بيا و لفظ قلم دوست دارمت
آشفته و شكستهتر از مدد نقطهچين...
خط ميزنم تو را و خودم را و عشق را
مستم بيا و اين قلمم را بزن زمين
دستم خودم كه نيست برو پيش من نمان
من پشت پا به بخت خودم ميزنم همين...!
اما هر چه در اين مجموعه جلو ميآييم، شاهد پررنگتر شدن دغدغههاي به روزتري هستيم. يكي از اين دغدغهها كه اين روزها هم براي اهالي غزل آشناست، به دهن كجي به روزمرگي برميگردد. اين روزمرگي گاهي در دنياي مدرن توسط قديمي روايت ميشود چون:
قوطي قرص، خنده، فشار شديد درد
اندازههاي واقعياش را نگاه كرد
و گاهي از برشهاي روزمرگي در دنيايي نه چندان مردن شكل ميگيرد:
بازار روز معركه با بوي پرتقال
پوتين مو و فرفره، پشمك، غروب فال
هر چند شاعر گاهي از اينگونه روايت عدول ميكند و نتيجه آن حضور چند غزل عاشقانه، آرمانگرايانه و نئوكلاسيك در اين مجموعه است كه احتمالا نمونههايي از تجربههاي قبلي شاعر هستند. نكته قابلتوجه در اين ميان آن است كه شاعر غالبا از پس سرودن اين شعرها نيز برآمده است و اين نشاندهنده آن است كه شاعر راه پر سنگلاخ تجربههاي خود را بخوبي كوبيده و طي كرده است:
گره به گوشه ابرو زده كمانش را
مگو شكار كند شاعر جوانش را
غروب بين دو بازوي او به هم زده است
كلاف كهنه و سر درگم روانش را
لبت شراب انار آتش شب برفي
كه جرعه جرعه به آتش كشيده جانش را
دوباره حلقه كن آرام و گرم دستت را
بگير شيره انگور استكانش را
اما گاهي در ميان غزلهاي مجموعه «سمت سرازير پايتخت» شيزوفرني زباني و روايي بخوبي با هم كنار ميآيند و نمونه قابل قبولي از غزل متفاوت را رقم ميزنند كه تا حدي نيز از كنشهاي روانكاوانه بهره ميگيرد.
لرزش، بلوغ تند عرق، استكان مست
لب لب... لبوي داغه... تنم گر گرفته است
پاهاي پينه بسته سيگار روي ميز
كودك به انتهاي توهم رسيده است
بالاي برجكي كه به آواز زنده بود
مسلم عليمحمد اعزامي از ... نشست
با بيخيالي اسلحهاش را تميز كرد
آرام روي ماشه كمي فكر كرد و دست
تا انتهاي جيب كتش ميرود فرو
سرنيزه راس ساعت روميزيام شكست
ليوان، اتاق خواب تو، آشفته مادرم
بيچاره باز تخت مرا با طناب بست
اما نكته پاياني آن كه عليرغم نكات مثبتي كه در مجموعه غزل «سمت سرازير پايتخت» به چشم ميآيد و به گمان نگارنده آن را از متوسط مجموعههاي غزلسرايان جوان بالاتر برده است، گاهي در غزلهاي قديمي شاهد آن هستيم كه غزلها، از جنبههاي مختلف بيش از حد به آثار سردمداران جريان غزل متفاوت يا پستمدرن نزديك ميشود و ميتوان به اين باور رسيد كه قديمي با اين مجموعه اگرچه نام خود را بر ميان اين جماعت به ثبت ميرساند، اما تا پارو زدن در اين قايق بر تلاطم فاصله دارد. او هنوز مسافر اين جريان است. اگرچه در چند غزل نشان داده است كه اگر حضوري پررنگتر و جراتي دندانشكنتر داشته باشد ميتواند به اين تابلوي هزار رنگ يعني همان غزل متفاوت نقشي در خور اضافه كند.
اين نوشته را با يكي از اين غزلها به پايان ميبريم كه با روايتهاي خود و محو شدن آنها در همديگر و ارتباط پنهان آنها با هم، به يكي از آثار درخشان اين مجموعه بدل شده است. غزلي كه نام مجموعه از آن گرفته شده است و بر پشت جلد هم خودنمايي ميكند:
دختر، كشيده، گيجي مردم، پيادهرو
لبهاي گر گرفته و سرماي پالتو
شال و هويج و دكمه شلوار قهوهاي
كبريت نم كشيده و برفي كه سال نو
نمنم نشسته روي سرت، گريه ميكنم
لطفا كمك كنيد به حق وتو!! وتو
از بوي سينههاي پدر سير ميشوي
سنگر بگير پشت تريبون الو... الو...؟!
اللهاكبر اين غزل از متن خارج است
الاكلنگ و مستي بعد از تلوتلو
قل ميخورد به سمت سرازير پايتخت
پاهاي سرد و مضطربم تندتر بدو
لعنت به هر چه كوچه بنبست و كيف پول
لعنت به رخت عيد و به آجيل سال نو
امسال هم به رحمت عالي است مستدام
اين بوته خيار زميني كه رفته و
آنجا تر از هميشه به تو فكر ميكند
كبريتهاي پشت سر هم نرو نرو
لبخند روي لب و كس رد نميشود
(مردي كه قد كشيده كنار... پياده... شو!!)
هي مي جود تمام تنم را سگي سياه
خودكار بي تعادل و هي جعبه جعبه عشق
من مرز نا مشخص آزادي و گناه
با گربه هاي كوچه يمان جنگ مي كنم
با كفش قيصري و كت و عينك و كلاه
سردم نمي شود دل من ضعف مي رود
تا انتهاي خط برسد مرد راه راه
حالا تو مال هركه شدي خوش به حالش است
حالا تو سانويجي و من گشنه اي كه آه.....!
پاييز۸۱
و يك غزل ديگر
خط خطي كرده دفترم را كو ؟
دختر خيس گريه ي ترسو...!
مادرم خنده مي كند لب را
مي كشد بيت بعد را جارو
تا اتاقي كه خواب مي بيند
پدرم اين مترسك ترسو!
پشت چشمان تلخ و بادامي
خواهرم مي كشد دو تا ابرو
آسمان سياه خانه ي ما
گريه هاي تو گوشه ي پستو
موي تا روي شانه ات را باد
مب برد تا سواحل پهلو....!
**
وقت عاشق شدن ورق خوردي
صفحه اي را كه مي رسي با او
زير باران قدم زنان رفتي
تا اتاقي كه مي شود سانسو
ر.....................................
سرخي گونه و لب و ناخوـ
ـني كه درچين دامنت گم شد
قطره هاي عرق كعه از هر سو
مي چكد روي دفتر كاهي
مي رود زير تيغه ي چاقو
سرمه اي كن دوباره چشمت را
خط بكش دور خنده ات بانو!!!.
زمستان ۸۷ ۹/۱۰/۸۷
عاشق ترين زندگان بودند
….واما ذهن پريشان بنده را انسجام چندان نيست كه درباره ي شعر و شاعري به درستي بنويسد وبازصاحب اين ذهن در مقام نقد نيست كه موشكافي كنداثري راودراين شرايط به قول دوستان پولتيكي _مخيله را قدرت تخيل نمانده ومفكره را قدرت تفكر_.
واما بازچه راهي بهتر از شعر براي نجات كه شعر وا مي دارد قلب آدمي را به نوشتن ((علي الخصوص كسي را كه طبع موزون است )).اينگونه شد كه گفتم كنون كه قلبم به سمت پايتخت سرازير است در كليت ((سمت سرازير پايتخت))كه دانستم شعر شاعر آن همچون روزهايش پرتقالي ست ولطف شاعرش آن را به دست من رسانيده تنها بر اساس ذائقه ي خويش چند خطي بنويسم .
مدتي پيش از اين كتابي به دستم رسيداز شهرياران شعر شهريار كه در آن شعرهاي شاعر مجموعه ي حاضر را متفاوت تر از ديگران يافتم و آن را دست كم تلاشي ديدم براي تكرار ناشدن و آنگونه آن نام در ذهنم جاري ماند….
طرح جلد كتاب به قول دوستان خارجي داراي نوستالوژي خاصي ست از آن دست كه طبع بنده مي پسندد اما از شعرها نمي دانم چه بنويسم كه آنها را دو دسته ديدم پاره اي را پسنديدم و پاره اي را چندان نه.
درآن بخش كه نپسنديدم مصاريع وبيت هايي بود كه به مذاق حقير خوش آمد
(گيسو رها نمي كند اين كوچه بي شما )
ودر آن پاره از شعرها كه پسنديدم بعضي از مصرع ها لطف چنداني نداشت
(هميشه از تو سرودن گرفته حالش را)
از اين رو صحبت از اين شعر هاوقت و كاغذ زياد مي طلبد اما فارغ از تمام قوت ها و ضعف ها شعري كع در تلاش است در تكرار نباشد ارزشمند است و هر تلاش براي هنجار شكني رفت و برگشت هاي فراوان دارد به اين شرط كه اين تكنيك هاي هنجار شكن خود تبديل به هنجارهاي كليشه اي نشود كه گاه ساده ترين كلمات همانگونه كه هستند شوند.
(گيسوي مخملي و بلند گلابتون)
وهنوز معتقدم ((مادر))خود شعرست و شعر را اعتبار مي بخشد
(مادر چقدر مثل پدر راه مي رود)
و ااينگونه شعررا به شاعراني كه كلمات كهن را با شعر كلاسيك اشتباه گرفته اندترجيح مي دهم كه چه بسا شاعران كهن بسيار نو انديشه تر و متجدد تر از اينها بوده اند.
مرا رفيقي امروز گفت خانه بساز
كه باغ تيره شدو زرد روي و بي ديدار
جواب دادم و گفتم :درخت همچو منست
مرا زهمچو مني اي رفيق باز مدار
من و درخت كنون هر دوان به يك صفتيم
منم زيار جدا مانده و درخت از بار
((فرخي))
وباور دارم هنوز راه هست به قربت سيب تا غربتش روشنمان شود.
ودر اين سطر جرات دارم بگويم اگر كمي بيشتر به سلامت زبان و سلامت آوايي شعر انديشه شود كه قالب غالب نباشد و شاعر بر قالب غالب شود و تلاش كند شعرش تلطيف كند آ دمي را آنگاه پرندگان آوازخوان را نيز لذت استماع اين شعر خواهد بود.
وباز اگر ذهن و كلمه را رهاتر سازد اين شعر را رتبتي عالي خواهد بود.
اميدوارم در زود شعر هاي آينده اش را در سايه اي برايم بخواند.
احتمالا تابستان88
رضاعابدين زاده
سمت سرازير پاي تخت
«احسان قديمي» از شاعران كم ادعا و سختكوش شهرياري است كه شايد نامش براي بسياري از اهالي غزل چندان آشنا نباشد. اين شاعر جوان، امسال مجموعه 31 غزل خود را با عنوان «سمت سرازير پايتخت» روانه بازار كتاب كرده است تا نامي براي خود در ميان جوانان جوياي نام دنياي غزل دست و پا كند. «سمت سرازير پايتخت» بدون هيچ ترديد، از جنس آن كتابهايي نيست كه شاعران جوان، براي اداي دين به روزهاي پرشور نوجواني خود و عشقهاي از دست رفته به چاپ ميرسانند. زبان غزلهاي اين مجموعه، زبان آشنايي است كه به گمان من، بيش از هر چيز وامدار جريان موسوم به غزل گفتار در دهه گذشته است كه تلاش كرد بيش از پيش زبان غزل را ساده و نيمه محاورهاي كند. اين تاثيرپذيري حتي گاهي سبب ميشود حروف اضافه در شكل محاورهاي خود وارد غزلها شوند يا گاهي شاهد اصطلاحاتي هستيم كه خاستگاهي جز ادبيات عاميانه ندارند. ظرفهاي گرسنه هر شب، طعم بغض گرفتهاي ميداد او البته در همين ميان گاهي به نوعي با زبان، زورآزمايي ميكند و بخوبي به حركتهاي زهي در عمق زبان روي ميآورد و تلاش ميكند با استفاده از تركيباتي كه از دو جنبه شكل گرفتهاند، تسلط خود را به مخاطب نشان دهد. اين سر به درد شانه شمشير ميخورد گيسو رها نميكند اين كوچه بي شما البته گاهي هم سادگي زبان سبب ميشود كه شاعر به ورطه توضيح واضحات بيفتد و مخاطب خود را دست كم بگيرد. براي مثال در بيت زير، مصرع دوم جايي براي عرضه ندارد. مينشينم دوباره ميخوانم آخرين نامه و داعت را جالب اينجاست كه در ميان، غزلهاي اين كتاب، تنها چهار غزل مردف به چشم ميخورد. به نظر ميرسد اين كم توجهي به رديف، در راستاي شكلگيري روايت مورد علاقه شاعر است. روايتي كه به نظر ميرسد نقطه اتكاي اصلي شاعر در «سمت سرازير پايتخت» براي شكلگيري فرديت ادبي اوست. اما نكته پاياني آن كه عليرغم نكات مثبتي كه در مجموعه غزل «سمت سرازير پايتخت» به چشم ميآيد و به گمان نگارنده آن را از متوسط مجموعههاي غزلسرايان جوان بالاتر برده است، گاهي در غزلهاي قديمي شاهد آن هستيم كه غزلها، از جنبههاي مختلف بيش از حد به آثار سردمداران جريان غزل متفاوت يا پستمدرن نزديك ميشود و ميتوان به اين باور رسيد كه قديمي با اين مجموعه اگرچه نام خود را بر ميان اين جماعت به ثبت ميرساند، اما تا پارو زدن در اين قايق پر تلاطم فاصله دارد. او هنوز مسافر اين جريان است. اگرچه در چند غزل نشان داده است كه اگر حضوري پررنگتر و جراتي دندانشكنتر داشته باشد ميتواند به اين تابلوي هزار رنگ يعني همان غزل متفاوت نقشي در خور اضافه كند
|
سلام
با وجود اینکه مدت زیادی بود قصد داشتم در عالم اینترنت هم با دوستان شاعر و شعر دوست در تماس باشم ولی گرفتاریهای روزمره فرصت نمیداد تا اینکه در این چند روزه فراغت ناخواسته ای که پیش آمد باعث شد بتوانم این کار را انجام بدهم. از این پس در این وبلاگ با همه شما عزیزان در ارتباط خواهم بود.
برای شروع در جریان باشید که کتاب ما منتشر شد. کتاب با نام "سمت سرازیر پايتخت" توسط انتشارات پرنده با مدیریت دوست عزیزو شاعرم هادی خورشاهیان به چاپ رسیده است.
دوستانی که تمایل دارند کتاب را تهیه نمایند در این وبلاگ ویا وبلاگ دوست عزیز امید نقوی (جان غزل) آدرس خود را گذاشته تا کتاب برای این دوستان ارسال گردد و یا با شماره ی آقای هادی خورشاهیان (09123955461) تماس حاصل نمایند
برای شروع با 2 غزل از کتاب خودم در خدمت دوستان عزیز هستم امید که مقبول نظر افتد در ضمن مرا از انتقادات خود بی بهره نگذارید.
قمقمه ی خالی پدر
میدان مین صدای فرو رفتن پدر
دنبال کاه و یونجه و گلهای هفت پر
مادر کوزت بشور و بساب و بزایمت
هی رخت چرک مرده و بویی که بیشتر
من داد می کشم نخ شلوار پاره را
چوب و حصیر و زن زده زیر دلت پسر
درد از ستون پنجم پشتش شروع شد
جنگ از چراغ نفتی و کبریت بی خطر
حالم بد است بچه نشو قول می دهی
بالا بیاورید مرا از شکاف در
دیدم کسی به کودکیم رحم می کند
مادر پدر تفنگ برادر کلاغ پر
سوگند می خورم به تو را دوست دارمت
سوگند می خورم به هزاران هزار سرـ
داران شوش کوچه ی اعدام مولوی
پایان شب شروع فرو پاشی سحر
سرگیجه ام گرفته سرم درد می کند
دکتر پدر نیامده امروزم از سفر
این تخت لعنتی تب و آغوش گرم تو
مادر بیا بیا و مرا با خودت ببر
ترکش صدای موج کجا یا حسین ...بمب
بارون غروب و قمقمه ی خالی پدر....
وغزل دوم:
سمت سرازیر پایتخت
دختر، کشیده، گیجی مردم، پیاده رو
لب های گُر گرفته و گرمای پالتو
شال و هویج و دکمه شلوار قهوه ای
کبریت نم کشیده و برفی که سال نو
نم نم نشسته روی سرت گریه می کنم
لطفاً کمک کنید به حقِّ وِتو!! وَ تو
از بوی سینه های پدر سیر می شوی
سنگر بگیر پشت تریبون، الو... الو...!
الله اکبر! این غزل از متن خارج است
الا کلنگ و مستی بعد از تلوتلو
قِل می خورد به سمت سرازیر پایتخت
پاهای سرد و مضطربم! تند تر بدو
لعنت به هر چه کوچهی بن بست و کیف پول
لعنت به رخت عید و به آجیل سال نو
امسال هم به رحمت عالیست مستدام
این بوتهی خیار زمینی که رفته وُ
آنجا تر از همیشه به تو فکر میکند
کبریتهای پشت سر هم ... نرو نرو
لبخند روی لب، و کسی رد نمی شود
مردی که قد کشیده کنارِ... پیاده... شو!!
نظر فراموشتون نشه...