هشت سروده از سرکارخانم « مهتا پناه » از شاعران انجمن ادبی فرهنگ اندیشه
مثنوی وداع
نشست
بغض تر ی در حصار حنجره ام
شکست
شیشه ی چشمان خیس پنجره ام
هوا
، هوای غزل های ناب و بارانی ست
وحال
ناخوش این مثنوی ، پریشانی ست
به
وسعت همه ی آسمان ، دلش خون شد
چه
شد که لیلی این قصّه ، سخت مجنون شد؟!
چه
شد که شهر لباس سیاه بر تن کرد
چه
شد که مرد غزل ، عزم زود رفتن کرد ؟!
کسی
که دررگش احساس عشق می جوشید
چگونه
رخت سپید وداع را پوشید ؟!
درون
باور ناباورم نمی گنجد
که
سوز سرد زمستان ، به نوبهارش زد
بهار
گفتم ازین پس بهار یعنی چه ؟!
بدون
چلچله ، آواز سار یعنی چه ؟!
کلاغ
های دلم ، قارقار سر دادن
گواهی
بدی از انتظار سر دادن
چه
انتظار غریبی شود ، پریدن تو
چهارشنبه
ی هرهفته و ندیدن تو
چهارشنبه
ی هر هفته ، شعر و دلتنگی
عبور
لحظه به لحظه ، دقایق سنگی
از
این به بعد ، دگرخواجه حافظ شیراز
نمی
کند سرتفسیر رازها را باز
از
این به بعد ، رگ وریشه های اندیشه
بدون
مهر شما می شوند بی ریشه
چراکه
هرضربان ، نبض زندگی بودی
تپش
تپش ، نفس جاودانگی بودی
پس
از تو روح غزل ، شادمان نخواهد شد
برای
ما کسی استادمان نخواهد شد
طنین
گرم صدایت ، همیشه می ماند
برای
روح غزل ، شاهنامه می خواند
سفر بی خطر
همیشه
قبل سفر ، اطلاع می دادی
چه
شد ، بدون خبر ، فکررفتن افتادی
پیام
آور شادی ، رسول خوبی ها
برای
ما چه شده ، پیک غم فرستادی
چگونه
سوز زمستان نشست بر قلبت ؟!!
تویی
که سبز تر از هرچه سرو آزادی
چقدر
شاگردیت عشق و افتخارم بود
چقدر
برتو برازنده بود استادی
وشعرهای
من از این به بعد ، بی پدرند
غزل
بدون تو از خود نمی کند یادی
زمان
به گرد قدم های محکمت نرسید
زمین
قفس شده بود و تو آسمان زادی
هزار
درس گرفتم زمهرت اماّ کاش
عزیز
، قبل سفر ، درس صبر می دادی
رباعی
این
مرد عیار حشمتی بالا بود
اسحاقی
ما ، یگانه ی دنیا بود
استاد
به قلب ما حکومت می کرد
استاد
دلیل شعر شاعرها بود
رباعی
زنجیره
ی مرگ را نشد پاره کنیم
این
درد عظیم رانشد چاره کنیم
حق
است ولی برای بعضی ها ، نه ..
این
ضایعه را چگونه نظّاره کنیم
رباعی
این
سردترین فصل زمستانم بود
کابوس
بزرگ و تلخ دورانم بود
آن
سرو که روی دوشتان می بردید
سرسبز
ترین بهار بستانم بود
رباعی
انگار
که آسمون ، زمین افتاده
یا
اینکه زمین به آسمون دل داده
ای
وای خدای من ، ندارم باور
سروی
که سپرده شد به خاک ، استاده !!!
رباعی
از
عشق نمی دهد صدایی استاد
ما
آمده ایم ، پس کجایی استاد
گفتی
که چهارشنبه ها منتظرم
الوعده
وفا ، چه بی وفایی استاد !!
رباعی
آیینه
به آیین تو برمی گردد
تقویم
به تحسین تو برمی گردد
در
یاد همه خاطره ها می مانی
این
ها به قوانین تو برمی گردد.