سه سروده از مظفّر قربانی از شاعران انجمن ادبی فرهنگ اندیشه
(1)
گریه کردم باز خندید و گذشت
هرچه گفتم هیچ نشنید و گذشت
سر به دوشت گفتمش خواهم گذشت
شانه بالا داد و خندید و گذشت
آرزویم در بهارش کرد گل
زود شد پاییز و گل چید و گذشت
گفتمش رویا و امیدم تویی
زیر لب می گفت امّید و گذشت
گفتمش ماهی به مرداب دلم
آتشی زد مثل خورشید و گذشت
سوختم خاکسترم را باد داد
محو گشتم یار می دید و گذشت
درکویر سینه پیدا شد امید
درفضا نوری در خشید و گذشت
گفتمش خورشید جان بر من بتاب
رخ زمن یک لحظه تابید و گذشت
آسمان تیره را وقت « سحر»
کرده روشن مثل ناهید و گذشت .
(2)
به هرجا مئی در سبو باقی است
به هر مجلسی شاهدی ساقی است
بگویید آنجا به بانگ بلند
شهید ره شعر اسحاقی است
(3)
هرکجا دوری به دست ساقی است
درخمی یک جرعه ی می باقی است
تا که از اندیشه جایی گفتگوشت
حشمت شعر وادب اسحاقی است