خبر انتشار مجموعه شعر استاد عباس عابد (ساوجی )
مجموعه شعر استاد عباس عابد ساوجی با عنوان « پرنیان » منتشر ودراختیارعلاقه مندان به شعرقرارگرفت . این مجموعه توسط انتشارات آثاربرتر ودر شمارگان 1000وبا قیمت 6500ریال به زیور چاپ آراسته شده است . این کتاب را استاد به خانواده اش بخصوص نوه اش حدیث تقدیم کرده است .
دریادداشت این مجموعه ، تحت عنوان « توسن خیال » آمده است :
شاعر ، برجهان تاثیرگذار است ، هیچ بند وزنجیری قادرنیست اندیشه اش را به اسارات بکشد ، مگر ...
شعر به زندگی مفهوم تازه ای می بخشد وتلخی های روزگار راقابل تحمل می کند. دریچه ای باز می کند به سوی شگفتی های جهان .
خاروخس را همه شکار می کنند. شاعر اما ، برتوسن خیال سوار ، ماه وپروین را شکار می کند .شاعردردمند ازروزگار می نویسد .درمیان پرقو نمی توان بال شکسته غقاب را توصیف کرد ».
ازسروده های این مجموعه :
(1)
با نمک تر می شوی
وقتی
عمق زخم های مرا می بینی
(2)
طبیعت را بخاطر بسپار
قبل از آن که تمدن
همه جا را خراب کند!!
(3)
آب در کوزه
خدا در دل
موذن بیدار
وقت عاشق شدن است .
(4)
چقدر مین کاشته ای ؟
میان شعرهایت
یکی رابرای انهدام
ضامن را ...
(5)
هنوز هم شنیدنی ست
قصه های مادر بزرگ
او
حوصله ندارد ...
من
مجال شنیدن ....!!
آثاری که تاکنون ازاین استاد به زیور چاپ اراسته شده اند عبارتند از :
* خاطرات گره خورده ( مجموعه داستان کوتاه )
* با فکر معجزه کن ( قطعات کوتاه ادبی - اجتماعی )
* وقتی که باغچه می میرد ( مجموعه داستان کوتاه)
* حاج رضا ( تحولات روحی حاج رضا باقری )
* عرشیان بخط ( خاطرات جانباز محمدحسن شهرکی )
* ماشه رابچکان ( مجموعه داستان های مینی مال )
برای جناب آقای عابد ساوجی آرزوی موفقیت و سلامت داریم . سایه اشان مستدام
سلام
ازلطف بابک جان بی نهایت سپاسگزاریم ، نه به خاطر اینکه ازمن چیزی گفته ، خدامی داند نه ، فقط بخاطر نگاه قشنگ ومهربونش ، ای کاش می شد روبرویش بایستم وبگویم : بابک جان ، پدرازدست دادی و من با نبودن پدرت ، همه چیزم را ، شوق سرودنم را ، شیرینی تمام لحظاتی که با پدرت گذراندم ، حرف هایی که تنها گوش او محرم ومرهم شنیدنش بود ، رفیقی صمیمی که رفیقی صمیمی بود و درکنارش یادم می رفت به خدم بقبولانم که بزرگ شده ام ، وبگویم که پدر با ناباوری رفت ومن هنوز تلخی نبودنش را هرروز ، هرساعت ، هرلحظه و..نفس می کشم ..پدررفت و ماراهم با خودش برد ، روحش شاد و سایه ی عزیزی چون شما همیشه مستدام . ممنونم از شماولطفتان .....
شماره بیست و پنج : برای استاد احمد فرجی
سه شنبه 4 فروردین 1394
آقای فرجی بدون شک بهترین و صمیمی ترین دوست پدرم بود .
کسی که بدون اغراق اگر بیشتر از ما داغدار نشده باشد کمتر از ما صاحب عزا نبود و نیست .
رفاقت بابا و آقای فرجی یک رفاقت عجیب و غریب بود . بلا استثناء هفته ای چند روز همنشین هم بودند و روزی نبود که با هم تلفنی حرف نزنند و بیراه نگفته ام اگر بگویم آقای فرجی خیلی بیشتر از ما با پدرم حشر و نشر داشت .
آقای فرجی معلم ، شاعر ، محقق و نویسنده اهل شهریار است .
چندین عنوان کتاب به کوشش ایشان به رشته تحریر درآمده است و چه در زمانی که به عنوان ریاست اداره ارشاد شهریار و معاونت آموزش و پرورش این شهرستان مشغول به فعالیت بوده اند و چه حالا که بازنشسته شده اند از تلاش و تحقیق و پژوهش دست برنداشته اند .
سال دوم راهنمایی آقای فرجی معلم عربی ما بود .
یکی از بهترین معلم های تمام دوران تحصیل من و بدون شک بهترین معلم عربی که تا امروز داشته ام .
بی اندازه مسلط و شوخ و بشاش بودند و کلاس درس ایشان بر خلاف کلاس های درس عربی سایر معلمین ابدا خسته کننده و کسالت بار نبود . آقای فرجی همیشه لبخند بر لب دارند و مصاحبت با ایشان به آدم انرژی می دهد .
رفیق سالهای دیر و دور پدرم
که بعد از فوت بابا چراغ کلاس های ادبی فرهنگسرای امام علی را روشن نگاه داشتند
و شک ندارم که روح پدرم هر چهارشنبه وقتی دور و بر کلاس شاهنامه خوانی پرواز می کند
با شنیدن صدای استاد فرجی ، لبخند به لبش می آید .
سروده ای از او :
ناگهان در اتّفاقی ناگزیر
آسمان آغوش خود رابازکرد
یک خبر آتش به جان باغ زد
مردی از جنس غزل پرواز کرد...
رفت در بارانی از اندوه و اشک
آنکه مردی از تبار عشق بود
مهربانی از نگاهش می چکید
در دل ما ، شهریار عشق بود ...
آنکه عمری با صداقت برده بود
روی دوش خویش - بار عشق - را
باورش سخت است ، می بردیم ما
روی دوش خویش - یار عشق - را ...
رفتی امّا هیچ دانستی رفیق
سهم ما از بی تو ماندن درد شد ؟!
در تب سرمای ماه تلخ دی
بی تو رنگ واژه ها مان ، زرد شد ...؟!
بی خیال از ما گذشتی و رسید
فصل دلگیر زمستان غزل
درهیاهوی غریب فصل کوچ
ماند خالی بی تو میدان غزل. . .
حشمتم ! ای مرد ! ای جان غزل !
رفتی امّا ، مرگ پایان تو نیست
بر بلندای دل ما جای توست
سرو ، درسش تا ابد آزادگی ست
استاد « نصرت الله زرگر » متولد روستای دهک قشلاق (شهرستان ملارد) - خواننده ونوازنده چگور - زبان شناس - کشاورز و باغدار - شرکت درمجامع بین المللی جهت معرفی ساز چگور و زبان رومانو - زبانی که قوم زرگر با آن سخن می گویند- و تلفیق زبان رومانو و خواندن سروده هایی با این زبان با بهره گیری هنرمندانه و آگاهانه از سازچگور از مهارت های منحصر به فرد استاد زرگر درعرصه ی بین المللی بوده و نام وی در این عرصه درمجامع بین المللی نامی آشناست .بنا به اظهار خودشان تاکنون محققان بیش از دوازده کشور از جمله فرانسه ، انگلیس ، ویتنام ، ترکیه ، آذربایجان و... جهت تحقیق ودیدار وی به ایران سفر کرده اند و خودوی هم بنا به دعوت در بیش از بیست مجمع بین المللی و برگزاری کنسرت شرکت کرده است . نام وی زینت بخش آلبوم چهره های فرهنگی شهرستان شهریار می باشد که این آلبوم باارزش توسط استاد محمدتاجیک طراحی ، عکس برداری و جمع آوری شده است.
عمرش باقی و سایه اش مستدام
عنوان : عناصر شعر
نویسنده : اعظم بابایی
شناخت شعر، قرنها آدمیان را به خویش مشغول داشته است. فیلسوفان و ادیبان تلاشهای پیگیر در تعریف شعر به کار بستهاند و صدها بلکه هزاران تعریف از شعر در فرهنگها و کتابهای جهان مسطور و مندرج است. کهنترین تعریف شعر را نزد منطقیان مییابیم که میگویند: «شعر کلام خیالانگیز است» پس از ایشان ادیبان و عروضیان معتقدند که «شعر کلام موزون قافیهدار است». متأخران به تلفیقی از دو تعریف منطقی و عروضی قایلاند و «شعر را کلام خیالانگیز موزون قافیهدار» میخوانند. علاوهبر این سه تعریف که در بسیاری از کتابها نقل شده، تعاریف و توصیفات بسیاری در نوشتههای شاعران و منتقدان مییابیم که بسیار زیبا و دقیقاند از جمله «محمدرضا شفیعی کدکنی» میگوید: «شعر گرهخوردگی عاطفه و تخیل است که در زبانی آهنگین شکل گرفته است.» و یا «مهدی اخوان ثالث» میگوید: «شعر محصول بیتابی آدم است در لحظاتی که شعور نبوت بر او پرتو انداخته است». این سخنان گویای آن است که شعر متعلق به قلمرو آگاهیهای برتر و والاتر است، و با شعور و احساس ژرف همراه و همریشه است. میتوان در میان تعاریف متعدد شعر وجوه مشترکی پیدا کرد و آن وجوه مشترک را عناصر شعر دانست. وجوهی که در اغلب تعریفها به آنها اشارتی رفته است عبارتند از: 1- کلام بودن (زبان) 2- خیالانگیزی 3- عاطفی و احساسی بودن 4- وزن و موسیقی 5- اندیشه و معنا.[1]
زبان
زبان از دیدگاه نظریهپردازان جدید، مهمترین عنصر شعر است، شکلوفسکی شعر را رستاخیز کلمهها خوانده است.[2] شعر در حقیقت چیزی نیست جز شکست نرم زبان عادی و منطقی زبان، و حادثهای است که در زبان روی میدهد و در حقیقت گویندهی شعر با شعر خود، عملی در زبان انجام میدهد که خواننده میان زبان شعری و زبان روزمره و عادی تمایز احساس میکند.[3]
رستاخیز واژگان به راههای گوناگونی میتواند صورت گیرد که میتوان آنها را به دو گروه عمده تقسیم کرد:
1. گروه موسیقایی؛
2. گروه زبانشناسی.
گروه موسیقایی که شامل وزن، قافیه، ردیف و هماهنگیهای صوتی است و گروه زبانشناسی، عواملی را دربر میگیرد که به اعتبار تمایز نفس کلمات، در نظام جملهها، بیرون از خصوصیت موسیقایی آنها، میتواند موجب تمایز یا رستاخیزی واژهها شود. این عوامل عبارتند از استعاره و مجاز، حسآمیزی، کنایه، ایجاز و حذف، باستانگرایی واژگانی و نحوی، ترکیبات زبانی، آشناییزدایی در حوزهی قاموسی، آشناییزدایی در حوزهی نحو زبان و....[4] برای توضیح عبارات فوق ناگزیر از اشارهای اجمالی به نظریهی فرمالیستها هستیم.
فرمالیستها (صورتگرایان) دو فرآیند زبانی را از هم باز میشناختند و بر این دو فرآیند نامهای «خودکاری» ((automatisation و برجستهسازی (forgraunding) نهاده بودند. به اعتقاد «هاوراک» فرایند خودکاری زبان در اصل به کارگیری عناصر زبان است، بهگونهای که به قصد بیان موضوعی به کار رود، بدون آنکه شیوهی بیان، جلب نظر کند و مورد توجه قرار گیرد. ولی برجستهسازی به کارگیری عناصر زبان است، بهگونهای که شیوهی بیان جلب نظر کند، غیر متعارف باشد و در مقابل فرایند خودکاری زبان، غیر خودکار و غیر اتوماتیک باشد. «موکارفسکی» نیز میگوید زبان شعر از نهایت برجستهسازی برخوردار است. وی برجستهسازی را انحراف از مؤلفههای هنجار زبان میداند.[5]
به اعتقاد «لیچ»، فرایند برجستهسازی به دو شکل امکانپذیر است. نخست آنکه نسبت به قواعد حاکم زبان خودکار انحراف صورت پذیرد، و دوم آنکه قواعدی بر قواعد حاکم بر زبان خودکار افزوده شود. به این ترتیب برجستهسازی از طریق دو شیوهی هنجارگریزی و قاعدهافزایی تجلی خواهد یافت. شفیعی کدکنی هنگام بحث دربارهی زبان شعر به همین نکته اشاره میکند و معتقد است انواع برجستهسازی را میتوان در دو گروه موسیقایی (هنجارگریزی) و زبانی (قاعدهافزایی) تبیین کرد. بهعنوان مثال در این بیت :
رشتهی تسبیح اگر بگسست معذورم بدار
دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود
حافظ
غیر از وزن و توازن خاص که زبان این بیت را، از زبان یک جمله معمولی متمایز کرده (هنجارگریزی)؛ شاعر با تکرار صامت (س) و ایجاد هم حروفی از هماهنگی آوایی سود برده است. چنین کاربردی گریز از هنجار زبان نیست، بلکه افزودن قاعدهای بر قواعد زبان هنجار است.[6]
تخیل
تخیل و صورتهای مختلف خیال یکی از برجستهترین عناصر آشناییزدایی در زبان شعر است. اگرچه نمیتوان هر سخنی را که دارای انواع صورخیال است، شعر به حساب آورد و در عوض چه بسیار شعرهای مؤثر و باارزش میتوان یافت که خالی از عناصر خیال هستند؛ اما بدون تردید یکی از عناصری که سبب تمایز زبان شعر در مفهوم وسیع کلمه میشود؛ صور خیال است. صورتهای خیال علاوهبر آنکه زبان شعر را به سهم خود از زبان نثر متمایز میکند، ظرفیت زبان را برای برانگیختن عاطفه افزایش میدهد.[7]
خیال یا تصویر که عنصر اساسی شعر است عبارت است از: کوشش ذهنی شاعر برای برقراری نسبت میان انسان و طبیعت و ایجاد تصرف ذهنی در این مفاهیم. هر گوشهای از زندگی انسان با گوشهای از طبیعت هزاران پیوند و ارتباط دارد که از همهی این پیوندهای گوناگون ذهنی، شاعر گاه یکی را احساس میکند و در برابر آن بیدار میشود و حاصل این بیداری را به ما نشان میدهد.[8]
عنصر خیال را میتوان در دو جهت بررسی کرد: یکی در محور افقی شعر؛ یعنی در طول مصراعها که منجر به ایجاد انواع مجاز، تشبیه، و استعاره میگردد و دیگری در محور عمودی شعر؛ که در واقع تصویرهای پراکنده در کل شعر را به هم پیوند میدهد و طرحی یکپارچه و ساختمانی استوار به کل اجزای شعر، متناسب و هماهنگ با محتوا میبخشد.[9]
موسیقی
خواجه نصیرالدین طوسی یکی از عناصر ایجاد انفعال نفسانی را، وزن و موسیقی شعر میدانست و پیش از او ابنسینا نیز متذکر شده است که لحن در نفس تأثیر بسزایی دارد و هر غرضی را با لحنی که خاص اوست، باید بیان کرد. پیوند موسیقی با عاطفه و توانایی آن در برانگیختن انفعال نفسانی چندان واضح است که نیازی به توضیح ندارد.[10]
مجموعه عواملی که زبان شعر را از زبان روزمره به اعتبار بخشیدن آهنگ و توازن، امتیاز میبخشد و در حقیقت از رهگذر نظام موسیقایی، سبب رستاخیز کلمهها و تشخص واژهها در زبان میشود، میتوان گروه موسیقایی نامید و این گروه موسیقایی خود عوامل شناخته شده و قابل تحلیل و تعلیلی دارد؛ از قبیل انواع وزن، قافیه، ردیف، جناس و.... مهمترین عوامل موسیقیساز در شعر عبارتند از:
الف) وزن: اولین درخشش ظاهری موسیقی یک قطعه شعر در وزن آن است؛ به عبارتی وزن اساس موسیقی یک شعر را پی میریزد و بقیهی عوامل (قافیه، ردیف و...) در نقش تکمیلکننده و تقویتکننده آن عمل میکنند. وزن علاوهبر آنکه از کشش ذهنی میکاهد، به سبب آنکه برای کلام، قالبی مشخص و معین ایجاد میکند، خود باعث التذاذ نفس میشود، زیرا وزن تناسب و قرینههایی میان اجزای پراکنده شعر بهوجود میآورد که ادراک مجموع اجزا را سریعتر و آسانتر میکند و همین نکته سبب احساس لذت ادبی میشود.[11]
ب)قافیه: قافیه ضروریترین عنصر موسیقایی کناری شعر است که در ایجاد موسیقی شعر و تکمیل وزن و آهنگ آن مؤثر است.[12]
ج) ردیف: ردیف در حقیقت برای تکمیل موسیقایی قافیه بهکار میرود. بهطور قطع میتوان ادعا کرد که حدود 80 درصد از غزلیات خوب فارسی همه دارای ردیف هستند.[13]
د) هماهنگیهای صوتی: شامل موسیقی حاصل از صنایع بدیعِ لفظی و معنوی مثل واجآراییها، اشتقاق، انواع جناس و....
عاطفه
در تمام نظریههایی که دربارهی ماهیت و حقیقت شعر ابراز شده است به این موضوع که شعر انگیختهی عاطفه، در ارتباط با شاعر و انگیزندهی عاطفه در ارتباط با مخاطب است، اذعان شده است. هر عاطفهای با انگیزشِ معنا و پیامی همراه است، چنانکه هر معنی و پیامی نیز میتواند انگیزهی عاطفهای باشد.[14]
منظور از عاطفه، اندوه یا حالت حماسی یا اعجابی است که شاعر از رویداد حادثهای در خویش احساس میکند و از خواننده یا شنونده میخواهد که با وی در این احساس داشته باشد. نمیتوان به یقین پذیرفت که امکان آن باشد که هنرمندی حالتی عاطفی را به خواننده خویش منتقل کند، بیآنکه خود آن حالت را در جان خویش احساس کرده باشد.[15]در بررسی سطح عاطفی شعر موازین زیر اهمیت دارد:
الف) شاعر به کدام دسته از عواطف شعری اصالت داده است؛ فردی، جمعی یا نوعی.
ب) عمق عاطفی شعر تا چه حدّ است و شعر تا چه میزان از عمق جان شاعر برمیآید.
ج) میزان تأثیرگذاری عاطفهی شعر بر مخاطب چقدر است.
د) تناسب عاطفهی شعر با سایر عناصر شعر.
اندیشه و معنا
در کنار عواطف، اندیشهها و تأملاتی هستند که از یک سوی با خرد و منطق ما سر و کار دارند و از طرفی زمینهی بعضی از انواع شعر هستند. بسیاری از تأملات فلسفی و یا حقایق علمی که در حوزهی شعر داخل میشود، همه اندیشههایی هستند که از یک سوی با واقیعت جهان و با ذهن منطقی ما سروکار دارند و از سوی دیگر با حس و تجربههای شعوری و شهودی ما. البته باید گفت که هیچ تجربهای از تجربههای انسانی که میتواند موضوع شعر قرار گیرد، بیتأثیر و تصرف نیروی خیال، ارزش هنری و شعری پیدا نخواهد کرد و هر حادثهای هنگامی موضوع شعر است که از شهود حسی و خیال شعری انسان شاعر رنگ پذیرفته باشد.[16]
در بررسی سطح اندیشهگی شعر چند معیار اهمیت دارد: عمق اندیشهی شعر، کشف حوزههای جدید معنایی برای شعر، تنوع مضامین، رویکرد شاعر به مضامین فرازمانی و انسانی، و سرانجام ارتباط و پیوند اندیشه با سایر عناصر شعر.[17]
[1]. فتوحی، محمود؛ عباسی، حبیبالله؛ ادبیات دانشگاهی، تهران، سخن، 1386، چاپ 18، صص 37 و 38.
[2]. پورنامداریان، تقی؛ خانهام ابری است، تهران، سروش، 1377، چاپ اول، ص 14 مقدمه.
[3]. شفیعی کدکنی، محمدزضا؛ موسیقی شعر، تهران، توس، 1373، چاپ چهارم، ص13.
[4]. پورنامداریان، تقی؛ پیشین، ص9 مقدمه.
[5]. صفوی، کوروش؛ از زبانشناسی به ادبیات، تهران، چشمه، جلد اول، چاپ اول، صص 35 و 36.
[6]. همان؛ صص42-52.
[7]. پورنامداریان، تقی؛ سفر در مه، تهران، نگاه، 1381، چاپ اول، ص 85.
[8] . شفیعی کدکنی، محمدرضا؛ صور خیال در شعر فارسی، تهران، آگاه، 1366، چاپ اول، ص3.
[9] . پورنامداریان، تقی؛ پیشین، ص199.
[10]. همان، ص 84.
[11]. ناتل خانلری، پرویز؛ وزن شعر فارسی، تهران، توس، 1373، چاپ ششم، ص 16.
[12]. شفیعی کدکنی، محمدرضا؛ موسیقی شعر، پیشین، ص124.
[13]. همان، ص130.
[14]. پورنامداریان، تقی؛ سفر در مه، پیشین، ص 79.
[15]. شفیعی کدکنی، محمدرضا؛ صور خیال در شعر فاسی، پیشین، ص 24.
[16]. همان، ص 26.
[17]. زرقانی، مهدی؛ چشمانداز شعر معاصر ایران، تهران، ثالث،
1383، چاپ اول، ص 36.
یاد یار : در سوگ استادحشمت الله اسحاقی
یادداشت سرکارخانم فیروز کوهی
به نام خداوند جان وخرد
بیا دوباره مرا بی قرار کن ای عشق
به یک کرشمه دلم را شکار کن ای عشق
برای من که به اعجاز سخت معتقدم
بیا ومعجزه ای اشکار کن ای عشق.
خوبان پارسی گوی بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
او آموزگار عشق ، عرفان ، انسان دوستی ، وظیفه شناسی ، وقت شناسی ، شعر وادبیات بود. به خدمتی که انجام می داد باور وایمان خاصی داشت. با عشق وعلاقه ادبیات را تدریس می کرد و انتقال این دانش به دیگران برایش بسیار لذّت بخش و انرژی زا بود. بهترین ومطبوع ترین روابط آنهایی هستند که مسبوق سابقه نیستند یعنی از هیچ شروع می شدند. انسان ها به اعتبار انسان بودنشان برایت محترم می باشند وارزش دوست داشتن ودرک شدن داشته باشند و « اسحاقی » چنین روابطی با دیگرا ن داشت ودلیل این ادّعای من روشن است .ازروز مراسم خاکسپاری واز ترکیب شاگردان کلاس های ادبیاتش می توانید به این ادّعا پی ببریدوهیچ شرطی برای ورود وماندن در کلاس نبود .میزان تحصیلات ، سن ، جنسیت ، طرز تفکّر ، مذهب ، شهریه ، هیچ شرطی از کودکان 8و9ساله تا سالمندا ن هفتاد و هشتاد ساله ، دختران آلامد وشیک و غریزده تا دختران محجّبه کاملا اسلامی ، پسران آخرین مدروز تا جوانان دانشگاهی تحصیلکرده ، خانم ها ی خانه دار و کاملا سنّتی تا اقلیّت های مذهبی ، همه با هم در کلاس هایش حضور داشتند تنها کافی بود فقط گرایش کوچکی به ادبیات وشعر داشته باشند تا با حضور در این کلاس ها پس از چندی تبدیل به ادیب و شاعر و یا اشنا ومشتاق به ادبیّات کلاسیک وادبیّات خوب روز شوند .
استاد « اسحاقی » به سادگی و بدون ادعّا و شعار به راستی به همه ما یاد داد که چگونه همدیگر را تحمّل کنیم و ضمن آنکه از وجود وحضور یکدیگر لذّت می بریم و شاد هستیم به عقاید و اعتقادات هم احترام بگذاریم . او با فروتنی همراه و همدل با شادی های ها وغم های شاگردانش بود ، با شادی آنها شاد و با غصه هایشان همدردی وهمدلی می کرد . زیرا پس از سال ها حافظ و سعدی ومولانا خواندن با فراست و زیرکی به خوبی دریافته بود اینکه ماهمه چیز را از جانب خدا بدانیم باعث می شود انسان ها را بهتر درک کنیم و بدانیم انسان ها معلول شرایط محیطی وارثی خود هستند
درخت و برگ برآید زخاک این گوید
که خواجه ، هرچه بکاری تو را همان روید
تو را اگر نفسی ماند جز که عشق مکار
که چیست قیمت مردم هر آنچه می جوید
بهترین تعبیری که می توانم از « استاد اسحاقی » داشته باشم آن است که او یک ایران خلاصه شده بود با زخم های فراوان ولی همچنان استوار و پر غرور و فرهیخته با امید به آینده ، امّا نگران فرزندان این آب وخاک
ملّت عشق از همه دین ها جداست
عاشقان را مذهب و ملّت خداست
امیدوارم با زحمتی که« استاد اسحاقی » برای رونق ادبیات دراین منطقه کشیده اند و شاگردان خوبی که تربیت کرده اند راهشان ادامه پیدا کند و کلاس های شاهنامه و حافظ و شب شعر چهارشنبه ها ونظامی ایشان درکنار کلاس های سعدی ومولوی و صائب وداستان نویسی همچنان مستدام باشد.
زخاک من اگر برآید
از آن گرنان پزی مستی فزاید
خمیر ونانوا دیوانه گردد
تنورش بیت مستانه سراید
به گور من اگر آیی زیارت
تو را خر پشته ام رقصان نماید
میا بی دف به گور من برادر
که در بزم خدا غمگین نشاید
مرا حق از می عشق آفریده ست
همان عشقم اگر مرگم بساید
منم مستی و اصل من می عشق
بگو از می بجز مستی چه آید ؟
گویا « استاد اسحاقی » با تک تک سلول های بدنش باور داشت که شاید تنها راه زباتر و انسانی تر شدن این دنیا بردن عشق وعرفان به میان مردم است .
من وتو بذر محبت به دشت پاشیدیم
بهاردرراه است
امیدرویش گل ها هنوز هم باقی ست
بیا و دست به دستان خسته ام بگذار
و سحر اهرمنان را دوباره باطل کن
به دوستی سوگند
زمان معلم خوبی ست
چراشتاب برادر کمی تامّل کن .
ازراست به چپ: زنده یاد زهرا دانشمایه ، زنده یادداریوش مصدق ، احمدفرجی ، استاد حشمت الله اسحاقی و جمعی از دوستان
زنده یاد زهرا دانشمایه
آشنایی
در دومین مجمع زبان وادبیات فارسی و در شب شعر و موسیقی که در فضای روحانی و باصفای حافظیه برپا شده بود ، شعرش به دلم نشست و دانستم که در همسایگی ما زندگی می کند ، باب آشنایی و دوستی آغاز شد . – بعدها هم در مجمع زبان وادبیات فارسی در یزد واراک و همچنین در سفری به یاد ماندنی به عتبات عالیات توفیق این همسفری با من بود - .
حاصل این دوستی و همدلی و همراهی استاد حشمت الله اسحاقی موجب راه اندازی اولین انجمن ادبی شهرستان شهریار در اندیشه شد و هرهفته چهارشنبه ها ؛ مجالی برای شعر خوانی و گوش دادن به شعر دوستان شد وهمین جمع بعدها باهم عضو شورای شعر وادب اداره فرهنگ وارشاد اسلامی شهرستان شدیم
از ویژگی ها :
. از ویژگی های منحصر به فرد زنده یاد زهرا دانشمایه ، مشرب عرفانی وی و عشق و ارادت بی حدش به مولی الموحدین حضرت علی (ع) بود که در جای جای سروده هایش این عشق ودلدادگی هویداست .
آغاز وپایان زندگی
زنده یاد زهرا دانشمایه در سال 1329متولد و نزدیک به سی سال عمر شریفش ، صرف تعلیم و تربیت فرزندان این مرز و بوم گردید . تا اینکه اردیبهشت سال 1384 درسفری به اتفاق همسرش زنده یاد «داریوش مصدق» و دخترشان «بهار» درتصادفی تا دیار دوست پرواز کردند . روحشان شاد ....
سروده ای
از وی :
علی«ع»، آن شاهکار آفرینش
علی، الگوی بی همتای بینش
علی، دریای مواجی است از علم
علی، چون دُر نایابی است در حلم
علی را، مایه از عشق خدایی است
علی مولود ملک آشنایی است
علی همگام در معراج احمد
علی آیینه ی دین محمد«ص»
علی را آشنا، دشت غدیر است
که در برج ولایت، بی نظیر است
محمد گر بود شیر فضیلت
علی بابی است بر دنیای حکمت
خدا را در علی، تفسیر باید
علی ر ا با خدا تصویر باید
سخاوت را علی تفسیر و معناست
مشایخ را، علی شایسته مولاست
علی،مولای بی همتاست «دانش»
که جایش مسند دل هاست«دانش»
دو سوگ سروده به یادزهرا دانشمایه :
1-از استاد حشمت الله اسحاقی
دفتر شعر وادب را، پایه رفت
عشق را ، صادق ترین همسایه ، رفت
گرچه دشوار است باور کردنش
از جهان « زهرای دانشمایه » رفت
2-احمدفرجی
روسری سپید
گم شد شبی میان آینه ها ، روسری سپید
رقصید در سماع خدا ، روسری سپید
بی ادعاترین مرید طریقت ، مراد عشق
سرمست از سبوی وفا ، روسری سپید
دنیا برای او قفسی سرد وتیره بود
شد چون پرنده ها ی رها ، روسری سپید
بشکن سکوت تلخ مرا ، یا علی بگو
شاعرترین سرود ولا ، روسری سپید
دلتنگ لحظه های غزل خوانی توام
شعری بخوان به خاطر ما ، روسری سپید
سر برده ام به دامن غم تا که نشنوی
آواز گریه های مرا ، روسری سپید
15فروردین سالروز درگذشت پروین اعتصامی
خبرگزاری فارس- گروه کتاب و ادبیات: پروین اعتصامی ویژگیهای منحصر به فردی در شعر و ادب فارسی دارد اما یکی از ویژگیهای او در ذهن شعر دوستان و آنهایی که سر و کاری با ادب فارسی دارند، این است که تا اسم پروین به زبان میآید شعری که او برای سنگ مزارش سروده هم به ذهن متبادر میشوند و خیلیها وقتی میخواهند شعری از پروین نمونه بیاورند به سراغ این شعر میروند که:
اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گر چه جز تلخی ز ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آنهمه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به که ز وی یاد کنند
دل بی دوست دلی غمگین است ...
هر چند شاید از نظر ادبی این شعر در میان اشعار پروین خیلی شاخص نباشد اما به خوبی یکی از بارزترین ویژگیهای شعر او را نشان میدهد؛ اعتصامی تلخ به زندگی نگاه نمیکند بلکه دنبال عبرتآموزی است و در جای جای شعرش به مخاطب و خواننده شعرش هشدار میدهد و میخواهد نکتهای را بیاموزد و این تفکر تا آنجا پیش میرود که خودش را دست مایه عبرت دیگران و آیندگان میکند و در قالب شعری برای سنگ مزارش درس زندگی را به آنها میآموزد.
نکته مهم تر در منظومه فکری پروین این است که او حکمت میآموزد و پند میدهد اما این پند دادن مثل پند دادن دیگر شاعرانی نیست که از مخاطبشان میخواهند دم را غنیمت بشمارند و در لحظه خوش باشند. یا سراغ عشق روند و بعدش هرچه باداباد! نمک حکمت پروین برگرفته از قرآن و احادیث است و او با شیرین زبانی و البته ساده گویی در قالب حکایتهای مختلف به شاگرد زانو زده در محضر شعرش، حکمت و نکتههای اخلاقی میآموزد. او نگاهش به آخرت و سرای باقی است و مرتب میخواهد جلوه حقیقی دنیا و زندگی را نشان دهد و به خواننده خودش تذکر دهد که باید از عمر به خوبی استفاده کرد. از سوی دیگر او نه تنها در شعرش توصیه به بهره گیری مناسب از عمر کرده است بلکه دیوان به جا مانده از او هم به خوبی نشان میدهد که او عمری کوتاه اما پر ثمر داشته است.
پروین اعتصامی زاده 25 اسفند 1285 در تبریز است و در 15 فروردین 1320 درگذشته است. او فرزند یوسف اعتصامی (اعتصامالملک آشتیانی) و اختر فتوحی ملقب به مُقدّم العِداله و متخلص به "شوری" از واپسین شاعران دوره قاجار، اهل تبریز و آذربایجانی است .پدر و مادری ادیب داشت اما زیر سایه آنها قرار نگرفت و در 35 سال عمر خود قد برافراشت و نام اعتصامیها را در شعر ایران جاوید کرد.
پروین به تشویق ملکالشعرای بهار در سال 1315 دیوان خود را توسط چاپخانه مجلس منتشر کرد. اما کمتر شاعری را میتوان در شعر و ادب سراغ داشت که در سن 30 سالگی چنین دیوان پر بار و نغز و پرحکمت و ماندگاری داشته باشد و این نشان میدهد که او نه تنها توصیه به بهره بردن از عمر کرده است بلکه خودش بیشتر از دیگران در این راه پیش قدم بوده است.
آنچه در ادامه میآید نگاهی است بر قصاید پروین و در این قصاید تلاش کردهایم مروری داشته باشیم بر بیتهایی که این شاعر نگاهش را درباره عمر و زندگی و نحوه استفاده از فرصت اندک زندگی نشان میدهد.
او در قصیده اولش دنیا را دشتی میداند که انبوهی از شهیدان در آن خفتهاند و باید وقت حضور را در این خوابگه غنیمت شمرد ضمن اینکه نباید عمر را به بیهودگی تلف کرد.
این دشت، خوابگاه شهیدانست
فرصت شمار وقت تماشا را
از عمر رفته نیز شماری کن
مشمار جدی و عقرب و جوزا را
او در قصیده 3 دنیا و زندگی در آن را ناپایدار و گذران میخواند و هشدار میدهد که مبادا خانه بر آب بسازیم و ارزان عمر گران را از دست بدهیم:
برود اندرون، خانه عاقل نسازد
که ویران کند سیل آن خانمانرا
چه آسان به دامت درافکند گیتی
چه ارزان گرفت از تو عمر گران را
اختر شعر ایران در قصیده 4 دیوانش در قالب گفتوگویی از سقراط درباره زندگی و مرگ، اندرز میدهد و میگوید زندگی دیگری پس از این زندگی است و دنیایی به غایت زیباتر و بزرگتر پس این پرده وجود دارد. بعد جوانترها را خطاب قرار میدهد که ایام جوانی را غنیمت بدانند و اینگونه اندرز دادن از شاعری که خود جوان است و چون دنیا دیدگان سخن میگوید، هم جالب است و هم عجیب:
یکی پرسید از سقراط کز مردن چه خواندستی
بگفت ای بیخبر، مرگ از چه نامی زندگانی را
اگر زین خاکدان پست روزی بر پری بینی
که گردونها و گیتیهاست ملک آن جهانی را
چراغ روشن جانرا مکن در حصن تن پنهان
مپیچ اندر میان خرقه، این یاقوت کانی را
مخسب آسوده ای برنا که اندر نوبت پیری
به حسرت یاد خواهی کرد ایام جوانی را
به چشم معرفت در راه بین آنگاه سالک شو
که خواب آلوده نتوان یافت عمر جاودانی را..
او در قصیده 5 به نوعی دیگر مخاطبش را وادار به حرکت میکند:
...تنها نه خفتن است و تن آسانی
مقصود ز آفرینش و ایجادت
نفس تو گمره است و همی ترسم
گمره شوی، چو او کند ارشادت...
و باز استفاده از عمر و فرصت کوتاه زندگی در قصیده6 پروین به نوع دیگری جلوه میکند:
عمر گذران را تبه مگردان
بعد از تو مه و هفته بیشمار است
پروین در قصیده8 هم همین غنیمت شمردن عمر عزیز را با دو مثال زیبا بیان میکند:
وقت گرانمایه و عمر عزیز
طعمهٔ سال و مه و صبح و مساست
از چه همی کاهدمان روز و شب
گر که نه ما گندم و چرخ آسیاست
قصیده 11 هم باز به مضمون عمر و از دست ندادن عنان زندگی اختصاص دارد و فرصتهای زندگی را باری بس گران میداند که باید هم مراقب آن بود و هم هوشیار که عنان اسب عمر در دست کیست و به کدام سو میرویم:
آن کس که چو سیمرغ بی نشانست
از رهزن ایام در امانست
ایمن نشد از دزد جز سبکبار
بر دوش تو این بار بس گرانست
اسبی که تو را میبرد بیک عمر
بنگر که بدست کهاش عنانست
قصیده 14 دیوان پروین اعتصامی نیز یکی از زیباترین قصاید او است که هم عمر را بسیار گذران تشبیه میکند و هم به سراغ وصف انسان وارسته و سبکبال میرود و او را مرغی میداند که در این خاکدان آشیانه نداشته است چون شیوه دنیا وفای به آدمهایش نیست:
ای دل، بقا دوام و بقائی چنان نداشت
ایام عمر، فرصت برق جهان نداشت
روشن ضمیر آنکه از ین خوان گونه گون
قسمت همای وار بجز استخوان نداشت
سرمست پر گشود و سبکسار برپرید
مرغی که آشیانه درین خاکدان نداشت
هشیار آنکه انده نیک و بدش نبود
بیدار آنکه دیده به ملک جهان نداشت
کو عارفی کز آفت این چار دیو رست
کو سالکی که زحمت این هفت خوان نداشت
گشتیم بی شمار و ندیدیم عاقبت
یک نیک روز کاو گله از آسمان نداشت
آن کس که بود کام طلب، کام دل نیافت
وان کس که کام یافت، دل کامران نداشت
کس در جهان مقیم بجز یک نفس نبود
کس بهره از زمانه بجز یک زمان نداشت
زین کوچگاه، دولت جاوید هر که خواست
الحق خبر ز زندگی جاودان نداشت
او در قصیده 19 علم دانش را گوهری میداند که ارزش دارد عمر گرانمایه را برای به دست آوردنش خرج کرد:
دانش چو گوهریست که عمرش بود بها
باید گران خرید که ارزان نمیشود
قصیده 21 پروین هم از زبان «ما» است؛ این «ما» یعنی همه ما انسانهایی که روزها و ماهها و سالها دستمان میسرد و میرود و چیزی بر ما افزوده نمیشود:
هفتهها کردیم ماه و سالها کردیم پار
نور بودیم و شدیم از کار ناهنجار نار
یافتیم ار یک گهر، همسنگ شد با صد خزف
داشتیم ار یک هنر، بودش قرین هفتاد عار
گاه سلخ و غره بشمردیم و گاهی روز و شب
کاش میکردیم عمر رفته را روزی شمار
شمع جان پاک را اندر مغاک افروختیم
خانه روشن گشت، اما خانهٔ دل ماند تار
صد حقیقت را بکشتیم از برای یک هوس
از پی یک سیب بشکستیم صدها شاخسار
دام تزویری که گستردیم بهر صید خلق
کرد ما را پایبند و خود شدیم آخر شکار
قصیده 24 شروعش با حذر است. حذر به کسانی که شیفته گیتی و دنیا هستند:
ای شده شیفتهٔ گیتی و دورانش
دهر دریاست، بیندیش ز طوفانش
نفس دیویست فریبنده از او بگریز
سر به تدبیر بپیچ از خط فرمانش
و در ادامه همین قصیده عواقب حذر نکردن از نفس سرکش را نشان میدهد:
دامن عمر تو ایام همی سوزد
مزن از آتش دل، دست بدامانش
ره مخوفست، بپرهیز ازین خفتن
ابر تیره است، بیندیش ز بارانش
قصیده 26 هم نگاه دیگری به زندگی و فرصت عمر دارد که در آن انسان هوشیار باید متوجه باشد که این چند سال مجال خداوند است برای او تا دست ضعیفان را بگیرد، راه را از بیراه تشخیص دهد، گرهی را بگشاید و در مجموع از فرصت امتحان سرافراز بیرون بیاید:
بس سقف شد خراب و نگشت آسمان خراب
بس عمر شد تمام و نشد روز و شب تمام
منشین گرسنه کاین هوس خام پختن است
جوشیده سالها و نپختست این طعام
بگشای گر که زندهدلی وقت پویه چشم
بردار گر که کارگری بهر کار گام
در تیرگی چو شب پره تا چند می پری
بشناس فرق روشنی ای دوست از ظلام
ای زورمند، روز ضعیفان سیه مکن
خونابه میچکد همی از دست انتقام
و سرانجام در قصیده 27 او به خوانندهاش میگوید که به هر حال فرصت ها رو پایان است و مرگ نزدیک:
حرص و آز مبر فرصت عزیز بسر
به جهل و عجب مکن عمر بی بدیل تمام
زمان رنج شد، ای کرده سالها راحت
دم رحیل شد، ای جسته عمرها آرام
روحش شاد و نامش بلند
منبع: سایت پارسی زبانان