برروی خاکت برف هم بارید استاد
لبخند بین واژه ها ماسید استاد
تا پیکرت را درمیان سینه اش دید
برعکس هرروزم زمین چرخید استاد
بادی که با خود از بهار و سبزه می گفت
خاک سیا بر گونه ام پاشید استاد
هرکس به نحوی در غم تو سهم دارد
خورشید سرما بر تنم تابید استاد
رفتی وبی تو شعر گفتن بی وفاییست
طبع روان رودها خوابید استاد
چندی ست خشکیدیم و گل دیگر نکردیم
عطرت میان جمع ما جاوید استاد.
تقدیم به جان غزل استاد حشمت الله اسحاقی
گفتم بخوان پرنده ی اندوهگین روز
اوایستاده در بغل پنجره هنوز
اوفکر می کند به همین چارشنبه ها
شعری جدید و بکر بخواند برای ما
غمگینم آه... حافظ تنهای روی میز
اشکی به حال انجمن شعر ما بریز
شعری بخوان که مست شودآسمان شب
حافظ بخوان، شراب بگیرانم از رطب
ققنوس وار در وسط شعر ها بسوز
چشمان خیس پنجره های مرا بدوز
از چارشنبه های غم انگیز رفته ای ؟
ازبچه های انجمن شعر خسته ای؟
هرچارشنبه چشم به راه ستاره ای
مانند شمع در کف دست زمانه ای
دریایی و بدون تو مردست زنده رود
محوی اگرچه در وسط حلقه های دود
سیگار می کشی و به ما فکر می کنی
برتو سلام می دهم ای آخرین درود
با چارشنبه آمد و با چارشنبه رفت
مردی که مثل هیچ کس هیچ کس نبود
احسان قدیمی -دی 92
چهل روز گذشت
یک عمر عاشقانه و آزاده زیستم
چون سرفراز ولی ساده زیستم
هرگز خیال روز سفر از دلم نرفت
مثل مسافری وسط جاده زیستم
بدینوسیله برگزاری مراسم چهلمین روزدرگذشت معلم وشاعر فرهیخته
استادحشمت الله اسحاقی
رابه اطلاع تمامی دوستان و آشنایان محترم می رسانیم
زمان : پنج شنبه 1/12/1392از ساعت 14الی15:30
مکان: شهریار-شهرجدیداندیشه- فازسه- مسجد جامع امام علی (ع)
پس از مراسم نیزراهی آرامگاهش واقع در امامزاده اسماعیل (ع) شهریار خواهیم شد .
(1)
حشمت الله خان اسحاقی! می شود آسمان من باشی?
می شود شهریار من باشی?می شود طالقان من باشی?
مه گرفته تمام دنیا را' حال شعر و هوای من ابری ست
پر کشیدن در این هوا سخت است ' می شود آشیان من باشی?
من پر از کوره راه تاریکم ' نقشه های جهان نمی دانند
بی تو جغرافیای من گنگ است ' می شود نقشه خوان من باشی?
دردها طعم تازه ای دارد ' شعر هایی یتیم در من هست
با زبانی نخوانده باید خواند ' می شود ترجمان من باشی ?
عصر هر چارشنبه دلگیرم ' در مسیری که رو به پایان است
تا ابد از تبار این روزن ' می شود خاندان من باشی ?
(2)
دارم شک میکنم کم کم
به این روزای دی ماهی
باید باور کنم رفتی
نمونده ظاهرا راهی
تو رفتی و پریشونم
هنوزم باورش سخته
نباشی شعر می میره
نباشی شهر بدبخته
چقد حال بدی دارم
نه می خوابم نه بیدارم
یتیمه شعرهای من
عذا داره عذا دارم
زمستونای بعد تو
زمستونای تکراری
نمیخوام تن بدم بی تو
به این سرمای اجباری
دارم شک می کنم کم کم
به این روزای دی ماهی
بسمه تعالی
استاد گرانقدر جناب آقای صراف غفاری
با سلام واحترام
با قلبی سرشار از اندوه و تاثّر از درگذشت پدر بزرگوار و با فضیلتتان باخبر شدیم . ضمن ابراز همدردی با شما وخانواده ی محترمتان ، از درگاه خداوند منّان برای آن عزیز سفر کرده آرزوی رحمت و غفران و برای شما وتمامی بازماندگان صبر و اجر مسئلت داریم .
باارادت وادب- احمدفرجی -مدیر انجمن ادبی فرهنگ اندیشه
سلام به روح بزرگ مرد شعر و شعور وغزل ، با قلبی بزرگ ، چهره ای مهربان ودوست داشتنی و عشقی که مثل دریا در نگاه وکلامش می جوشید . دلتنگی فراقمان را به یادت با تفالی به دیوان خواجه رند شیراز شاید مرهمی ......شاید ....شاید
عباس عابد ساوجی :
دیروز در خاکسپاری دوست و استادمان حشمت الله اسحاقی شرکت داشتیم
جمع کثیری از اهل ادب و فرهنگ منطقه آمده بودند. دوستی می گفت: وقتی به آقای محمد علی
بهمنی خبر دادم گفتند:
ای وای! من شاگرد ایشان بودم
وقتی کسی چون استاد غزل معاصر، محمد علی بهمنی چنین جمله ای در مورد مرحوم اسحاقی بر زبان می آورند، گرچه نشان از تواضع و فروتنی استاد بهمنی را می رساند اما جایگاه استاد اسحاقی را در فرهنگ و ادب منطقه و کشور می رساند
دوست شاعری گریه می کرد و می گفت: تا به حال معنی کلمۀ ( ضایعه اسف بار) را درک نکرده بودم، اما امروز با تمام وجودم آنرا معنی کردم
پس از خاکسپاری استاد، جمعی برای صرف نهار به سالن رفتند اما،شعرا و دوستان بر سر مزار ماندند و سرود و شعر خوانی کردند که توام با اشک و آه بود و چه صحنۀ زیبایی را رقم زدند. روحش قرین رحمت باد
شعری که سهم من بود:
سبدی از همه رنگ
گل نرگس گل سرخ
قطره ای اشک
به رنگ گل سرخ
بر سر تربت من بنشینید
رویِ سنگ آب بریزید
به درخت هم بدهید
به شمیم غزلی یاد کنید
استاد عباس خوش عمل کاشانی :
ای داد کزین وادی ناپیدا گرد
فریاد کزین سپنجی راه نورد
هر صبح فراق همدمی باید دید
هر شام وداع همرهی باید کرد...
درگذشت استاد حشمت الله اسحاقی آن سرو سرافراز بوستان بی خزان مردی و مردانگی دلم
را سخت درهم فشرد.گر چه با آن عزیز روزهایی چند در گذشته ای نه چندان دور سر کرده
بودم اما شیرینی آن روزها همیشه در مذاق جان و دلم بوده و خواهد بود.آن آیینه ضمیر
مرد صمیمی و مهر پرور حقا که نام نیک و آثاری نیکو از خود بر جای گذاشت و یاد عزیز
و نام بلندش از لوح دل دوستان زدوده نخواهد شد و در دفتر روشن و حقیقت نمای تاریخ
ادبیات این سرزمین تا ابد باقی خواهد ماند. خلقتم للبقاء در شان او بود...
خاطره ای از سر کار خانم « لیلا لک »
خاطرات شیرین
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
بهترین خاطره ام از « زنده یاد استاد اسحاقی » لبخند و شوق حضورشان در جلسات و نگاه پر مهری که درانتها دوستان رابه صمیمانه به جلسه ی بعد دعوت می کرد .
استاد ، مثال کوهی بود که هر چه به ایشان نزدیک تر می شدیم ، عظمتش نمایان تر و مهربانیش خاص تر جلوه می کرد .طی مدتی که در محضرشان بودم ، درس اخلاق و صبوری را قبل از دانشی که در رابطه با ادبیات فارسی داشتند فرا گرفتم .درباورم نیست که سایه ی پرمهر استاد را نداریم ، چون مثال خون دررگ و پی غزل ها ، شعر وادب شهرمان وعمق وجود ما جاری و پایدار است
شب های هجران را گذراندیم و زنده ایم
مارابه سخت جانی خود این گمان نبود
تو تعبیر رویای نادیده ای
تو نوری که بر سایه تابیده ای
تو یک شهر در سرزمین حضور
توی یراز بودن به این سادگی .
سروده ای از سیّد احمد کاظمی - از شاعران انجمن ادبی فرهنگ اندیشه
سروسانی به طرف گلزاری
سبزتر از طراوت باران
شاخه ای گشت از درختی ناز
بارور از حقایق ایمان
خشگ گیردید و سوزی از داغش
تیره بنمود ساحت یاران
ناگه افتاد در زمستانی
برزمین و زدوستان افغان
خاست از سینه های پر از درد
اشک یخ زد به گونه ی دامان
غم گره بسته در دل و گویند
همرهان اف به بی وفا دوران
«حشمت » جمع گشت « اسحاقی »
خانقاه هنر به اطمینان
لطمه دید و مگر خدا از لطف
خود کند عمق فاجعه جبران
عشق بحث و کلاس در ذاتش
بود و زان بست با خودش پیمان
زندگی را چنین کند آغاز
با چنین شیوه هم برد پایان
گوهری از غزل سرایانی
رفت و شد بر گذشتگان مهمان
جای او پر نمی شود دیگر
انجمن مات گشته و حیران
ای دریغ از کمالش و بوده ست
یک فرشته به صورت انسان
روح و جانم نمی شود آرام
جز به ذکر وتلاوت قرآن
دوستدارعلی(ع) بد و مولا (ع)
می نماید شفاعتش ز احسان
سه سروده از مظفّر قربانی از شاعران انجمن ادبی فرهنگ اندیشه
(1)
گریه کردم باز خندید و گذشت
هرچه گفتم هیچ نشنید و گذشت
سر به دوشت گفتمش خواهم گذشت
شانه بالا داد و خندید و گذشت
آرزویم در بهارش کرد گل
زود شد پاییز و گل چید و گذشت
گفتمش رویا و امیدم تویی
زیر لب می گفت امّید و گذشت
گفتمش ماهی به مرداب دلم
آتشی زد مثل خورشید و گذشت
سوختم خاکسترم را باد داد
محو گشتم یار می دید و گذشت
درکویر سینه پیدا شد امید
درفضا نوری در خشید و گذشت
گفتمش خورشید جان بر من بتاب
رخ زمن یک لحظه تابید و گذشت
آسمان تیره را وقت « سحر»
کرده روشن مثل ناهید و گذشت .
(2)
به هرجا مئی در سبو باقی است
به هر مجلسی شاهدی ساقی است
بگویید آنجا به بانگ بلند
شهید ره شعر اسحاقی است
(3)
هرکجا دوری به دست ساقی است
درخمی یک جرعه ی می باقی است
تا که از اندیشه جایی گفتگوشت
حشمت شعر وادب اسحاقی است
دوسروده از سرکارخانم مهساتوکّلی ازشاعران انجمن ادبی فرهنگ اندیشه
(1)
بیست و چهار مرتبه کتفم قولنج کرد ، ده بار قلبم از هیجان تیر می کشید
بیست وجاربار نفس حبس کردم و ...، این آمبولانس لعنتی آژیر می کشید
تقویم من پر است از این گاه های بد....در جستجوی دست تو ومهربانیم
این روزها که یخ زده قلبم به سوز دی ، محتاج وسعت دل چون آسمانیم
بی تو تمام هفته ی من غم گرفته است ، بی تو تمام سال برایم جهنّم است
اشک است سهم از تو که با پر کشیدنت ، این آسمان و وسعت دیرینه اش کم است
در گوشمن صدای تو شوق ترانه است ، زنگ صدات باعث تفریح روح من
من با صدای ناب تو تشویق می شوم ، ای جاودانه در دلم ، ای معنی شدن
من سال ها به عشق تو می آمدم کلاس ، یک 4شنبه هم تو بیا ساعت 4
یک 4شنبه تا که تو راسیر بو کنم ، در لحظه ها ...تو را به خدا ...ساعت 4
دختر دوباره شعر تو لبریز غصّه است ، در گوش من طنین صدای تو ...آه ...آه
بعد از تو شعر من شده شعر عزا و غم ، بعد از تو چون لباس تنم شعر هم سیاه
یک هفته 4شنبه بیا ...قول می دهم ، از شوق مثنوی سپیدی به پا کنم
یکبار هم تفاّل حافظ بزن که من ، درشور حافظانه ی قلبت صدا کنم
بیست وچهار مرتبه دنیا خراب شد ، ده بار زیر ریزش آوار مانده ام
بیست وچهار دی شده کابوس عمرمن ، در یک سکوت یخ زده انگار مانده ام
(2)
از هرچه ترسیدم سرم آمد ، آن اتفاق لعنتی افتاد
نرس غریب بی پناهی ها ...ای وای من ...وای من ....استاد
برروی دوشش برده اند آنها تا زیر خاکش ....وای ...وای من
دنیا به روی شانه های من ... حجم غمی در سینه ام افتاد
آه ای خدا ..با چشم های خویش ، دیدم که او را دفن می کردند
من از درون لبریز اندوهم ؛ اما گلو را بسته این فریاد
باورنمی کردم که او باشد ، باور نمی کردم ...ولی او بود
او...مایه ی عشق و امید من ....او...روح او پیوسته باشد شاد
او زنده است ای مردم دنیا ، او دردرونم شعر می کارد
پنهان شده در رندی حافظ ، از میله های دست ما آزاد
++
حافظ برایت ختم خواهم کرد ، لیلی و کجنون ، خسرو وشیرین
شهنامه و خیّام می خوانم ، همواره در قلب منی استاد
هشت سروده از سرکارخانم « مهتا پناه » از شاعران انجمن ادبی فرهنگ اندیشه
مثنوی وداع
نشست بغض تر ی در حصار حنجره ام
شکست شیشه ی چشمان خیس پنجره ام
هوا ، هوای غزل های ناب و بارانی ست
وحال ناخوش این مثنوی ، پریشانی ست
به وسعت همه ی آسمان ، دلش خون شد
چه شد که لیلی این قصّه ، سخت مجنون شد؟!
چه شد که شهر لباس سیاه بر تن کرد
چه شد که مرد غزل ، عزم زود رفتن کرد ؟!
کسی که دررگش احساس عشق می جوشید
چگونه رخت سپید وداع را پوشید ؟!
درون باور ناباورم نمی گنجد
که سوز سرد زمستان ، به نوبهارش زد
بهار گفتم ازین پس بهار یعنی چه ؟!
بدون چلچله ، آواز سار یعنی چه ؟!
کلاغ های دلم ، قارقار سر دادن
گواهی بدی از انتظار سر دادن
چه انتظار غریبی شود ، پریدن تو
چهارشنبه ی هرهفته و ندیدن تو
چهارشنبه ی هر هفته ، شعر و دلتنگی
عبور لحظه به لحظه ، دقایق سنگی
از این به بعد ، دگرخواجه حافظ شیراز
نمی کند سرتفسیر رازها را باز
از این به بعد ، رگ وریشه های اندیشه
بدون مهر شما می شوند بی ریشه
چراکه هرضربان ، نبض زندگی بودی
تپش تپش ، نفس جاودانگی بودی
پس از تو روح غزل ، شادمان نخواهد شد
برای ما کسی استادمان نخواهد شد
طنین گرم صدایت ، همیشه می ماند
برای روح غزل ، شاهنامه می خواند
سفر بی خطر
همیشه قبل سفر ، اطلاع می دادی
چه شد ، بدون خبر ، فکررفتن افتادی
پیام آور شادی ، رسول خوبی ها
برای ما چه شده ، پیک غم فرستادی
چگونه سوز زمستان نشست بر قلبت ؟!!
تویی که سبز تر از هرچه سرو آزادی
چقدر شاگردیت عشق و افتخارم بود
چقدر برتو برازنده بود استادی
وشعرهای من از این به بعد ، بی پدرند
غزل بدون تو از خود نمی کند یادی
زمان به گرد قدم های محکمت نرسید
زمین قفس شده بود و تو آسمان زادی
هزار درس گرفتم زمهرت اماّ کاش
عزیز ، قبل سفر ، درس صبر می دادی
رباعی
این مرد عیار حشمتی بالا بود
اسحاقی ما ، یگانه ی دنیا بود
استاد به قلب ما حکومت می کرد
استاد دلیل شعر شاعرها بود
رباعی
زنجیره ی مرگ را نشد پاره کنیم
این درد عظیم رانشد چاره کنیم
حق است ولی برای بعضی ها ، نه ..
این ضایعه را چگونه نظّاره کنیم
رباعی
این سردترین فصل زمستانم بود
کابوس بزرگ و تلخ دورانم بود
آن سرو که روی دوشتان می بردید
سرسبز ترین بهار بستانم بود
رباعی
انگار که آسمون ، زمین افتاده
یا اینکه زمین به آسمون دل داده
ای وای خدای من ، ندارم باور
سروی که سپرده شد به خاک ، استاده !!!
رباعی
از عشق نمی دهد صدایی استاد
ما آمده ایم ، پس کجایی استاد
گفتی که چهارشنبه ها منتظرم
الوعده وفا ، چه بی وفایی استاد !!
رباعی
آیینه به آیین تو برمی گردد
تقویم به تحسین تو برمی گردد
در یاد همه خاطره ها می مانی
این ها به قوانین تو برمی گردد.
نغمه های جاودان
سیل ویرانگر سرید
کوهررخشنده ی یک شهر
باامواج رفت.
سیلی سرد زمستان
بررخ اندیشه خورد
افتخار شعرشهر عاشقان
ازدست رفت .
درغروب سوزناک شهریار
بی نفس های فرح انگیز یار
انجمن از هم گسست
آن گلستان ادب
باباد رفت .
شهر را ماتم سرا کرده ست ، سوگ
با غ را ماتم سرا کرده ست ، داغ .
قامت رعنای شعر
آیت بینای ذوق
آن همای بی نظیر سایه ها
افسوس رفت
چون مسافر
درمیان جاده زیست
روح سرو سرافراز سال ها
ازباغ رفت.
گرچه با فقدان او
دروجودخیل شاگردان بی کس مانده اش
آن نغمه های جاودان
تکثیرشد
شهریار بی بدیل شهرمان
اماچه زود
از دست رفت .
داوود بوربور
یاد یار : در سوگ استادحشمت الله اسحاقی
یادداشت سرکارخانم فیروز کوهی
به نام خداوند جان وخرد
بیا دوباره مرا بی قرار کن ای عشق
به یک کرشمه دلم را شکار کن ای عشق
برای من که به اعجاز سخت معتقدم
بیا ومعجزه ای اشکار کن ای عشق.
خوبان پارسی گوی بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
او آموزگار عشق ، عرفان ، انسان دوستی ، وظیفه شناسی ، وقت شناسی ، شعر وادبیات بود. به خدمتی که انجام می داد باور وایمان خاصی داشت. با عشق وعلاقه ادبیات را تدریس می کرد و انتقال این دانش به دیگران برایش بسیار لذّت بخش و انرژی زا بود. بهترین ومطبوع ترین روابط آنهایی هستند که مسبوق سابقه نیستند یعنی از هیچ شروع می شدند. انسان ها به اعتبار انسان بودنشان برایت محترم می باشند وارزش دوست داشتن ودرک شدن داشته باشند و « اسحاقی » چنین روابطی با دیگرا ن داشت ودلیل این ادّعای من روشن است .ازروز مراسم خاکسپاری واز ترکیب شاگردان کلاس های ادبیاتش می توانید به این ادّعا پی ببریدوهیچ شرطی برای ورود وماندن در کلاس نبود .میزان تحصیلات ، سن ، جنسیت ، طرز تفکّر ، مذهب ، شهریه ، هیچ شرطی از کودکان 8و9ساله تا سالمندا ن هفتاد و هشتاد ساله ، دختران آلامد وشیک و غریزده تا دختران محجّبه کاملا اسلامی ، پسران آخرین مدروز تا جوانان دانشگاهی تحصیلکرده ، خانم ها ی خانه دار و کاملا سنّتی تا اقلیّت های مذهبی ، همه با هم در کلاس هایش حضور داشتند تنها کافی بود فقط گرایش کوچکی به ادبیات وشعر داشته باشند تا با حضور در این کلاس ها پس از چندی تبدیل به ادیب و شاعر و یا اشنا ومشتاق به ادبیّات کلاسیک وادبیّات خوب روز شوند .
استاد « اسحاقی » به سادگی و بدون ادعّا و شعار به راستی به همه ما یاد داد که چگونه همدیگر را تحمّل کنیم و ضمن آنکه از وجود وحضور یکدیگر لذّت می بریم و شاد هستیم به عقاید و اعتقادات هم احترام بگذاریم . او با فروتنی همراه و همدل با شادی های ها وغم های شاگردانش بود ، با شادی آنها شاد و با غصه هایشان همدردی وهمدلی می کرد . زیرا پس از سال ها حافظ و سعدی ومولانا خواندن با فراست و زیرکی به خوبی دریافته بود اینکه ماهمه چیز را از جانب خدا بدانیم باعث می شود انسان ها را بهتر درک کنیم و بدانیم انسان ها معلول شرایط محیطی وارثی خود هستند
درخت و برگ برآید زخاک این گوید
که خواجه ، هرچه بکاری تو را همان روید
تو را اگر نفسی ماند جز که عشق مکار
که چیست قیمت مردم هر آنچه می جوید
بهترین تعبیری که می توانم از « استاد اسحاقی » داشته باشم آن است که او یک ایران خلاصه شده بود با زخم های فراوان ولی همچنان استوار و پر غرور و فرهیخته با امید به آینده ، امّا نگران فرزندان این آب وخاک
ملّت عشق از همه دین ها جداست
عاشقان را مذهب و ملّت خداست
امیدوارم با زحمتی که« استاد اسحاقی » برای رونق ادبیات دراین منطقه کشیده اند و شاگردان خوبی که تربیت کرده اند راهشان ادامه پیدا کند و کلاس های شاهنامه و حافظ و شب شعر چهارشنبه ها ونظامی ایشان درکنار کلاس های سعدی ومولوی و صائب وداستان نویسی همچنان مستدام باشد.
زخاک من اگر برآید
از آن گرنان پزی مستی فزاید
خمیر ونانوا دیوانه گردد
تنورش بیت مستانه سراید
به گور من اگر آیی زیارت
تو را خر پشته ام رقصان نماید
میا بی دف به گور من برادر
که در بزم خدا غمگین نشاید
مرا حق از می عشق آفریده ست
همان عشقم اگر مرگم بساید
منم مستی و اصل من می عشق
بگو از می بجز مستی چه آید ؟
گویا « استاد اسحاقی » با تک تک سلول های بدنش باور داشت که شاید تنها راه زباتر و انسانی تر شدن این دنیا بردن عشق وعرفان به میان مردم است .
من وتو بذر محبت به دشت پاشیدیم
بهاردرراه است
امیدرویش گل ها هنوز هم باقی ست
بیا و دست به دستان خسته ام بگذار
و سحر اهرمنان را دوباره باطل کن
به دوستی سوگند
زمان معلم خوبی ست
چراشتاب برادر کمی تامّل کن .
امروز سه شنبه پانزدهم بهمن به همت استاد دکتر غلامحسین خدایار ریاست محترم انجمن شعر صفادشت ، شهردار شهر صفادشت ، اعضای شورای اسلامی شهر ، مدیریت وکارکنان محترم فرهنگسرا ی بعثت ، علاقه مندان و همچنین خانواده محترم استاد حشمت الله اسحاقی و با حضور و اجرای دکترآذر ، شاعران انجمن ادبی صفادشت ، شهریار و انجمن ادبی فرهنگ(اندیشه) مراسم یادبود استاد حشمت الله اسحاقی در سالن اجتماعات شورای اسلامی شهرصفادشت برگزار گردید .
در این مراسم دکتر آذر به عنوان میهمان ومجری ، ضمن سخنانی کوتاه ، اهمیت شعر را یادآور شدند و بعد از آن دکتر غلامحسین خدایار ریاست محترم انجمن ادبی صفادشت به بیان جایگاه ادبی استاد حشمت الله اسحاقی اشاره و فعالیت های ادبی ایشان را بیان کردند بعد از آن احمدفرجی مدیر انجمن ادبی فرهنگ اندیشه به فعالیت های ادبی وکارهای ماندگار استاد اشاره کردند.
دراین مراسم دکترامیدنقوی ، سرکارخانم پروانه طاهری ، باقر عزیزی ، علی طاهری به قرائت اشعاری در سوگ استاد پرداختند. درادامه «ناصربیات » از فرهنگیان باسابقه ی صفا دشت وازدوستان استاد ، خاطره ای از وی را بازگو کردند . از نکات قابل توجه این مراسم این بود که آقای سید کمال اجاق یکی از شادگردان دوره ابتدایی و راهنمایی استاد چند بیتی را که از دوران کودکی درکلاس های درس از استاد آموخته بودند با صدایی شبیه به صدای استاد و با همان شور وحال قرائت کردند. در پایان لوح یادبودی از طرف شهرداری ، شورای اسلامی و انجمن ادبی صفادشت به خانواده محترم استاد تقدیم شد .
در پایان مراتب تقدیر و تشکرخودرا از تلاش و کوشش استاد گرانقدرم جناب آقای غلامحسین خدایار ریاست محترم انجمن ادبی صفادشت جهت برگزاری این مراسم و همگی شاعران عضو انجمن ادبی صفادشت ، شهریار و انجمن ادبی فرهنگ اندیشه ، شهردار و اعضای محترم شورای اسلامی شهر صفادشت و تمامی میهمانان گرانقدری که زینت بخش این محفل بودند تقدیر و تشکر می کنم و برای همگی عزیزان ازدرگاه خداوند منان آرزوی سلامتی و موفقیت و سعادت دارم . باقی بقایتان .
بسمه تعالی
به اطلاع تمامی عزیزان می رساند که انجمن ادبی صفادشت به مناسبت درگذشت استاد حشمت الله اسحاقی روز سه شنبه پانزدهم بهمن هزارو سیصد ونود ودو از ساعت 15در فرهنگسرای بعثت صفادشت مراسم یادواره ای را برگزار می کند . از تمامی عزیزان دعوت می شود در این مراسم شرکت فرمایید. لطفا در صورت امکان به دوستان هم اطلاع بدهید.
باتشکر-احمدفرجی-مدیر انجمن ادبی فرهنگ (اندیشه)
به نام حضرت دوست
باسلام وادب و احترام
شاگردان استاد حشمت الله اسحاقی درنطر دارند نسبت به چاپ یادنامه ای در قالب کتاب اقدام نمایند ، قطعا نظرات و پیشنهادات باارزش شما می تواند در جهت غنا بخشی به این مجموعه مفید وموثر واقع گردد ،
بااحترام- احمدفرجی-مدیر انجمن ادبی فرهنگ(اندیشه)
نام ونام خانوادگی :
1-عنوان یا عناوین پیشنهادی شما برای این مجموعه :
2-عناوین پیشنهادی برای محوربندی مجموعه :
3-یک ویژگی منحصر به فرد استاد از نظر شما :
4- ذکر خاطره ای از استاد
5- یک جمله درمورد استاد
6-اگرسروده ای دررثای استاد دارید عنوان ومتن آن را بنویسید :
عزیزان روز چهارشنبه می توانند فرم سوالات را دریافت و یا مطالب خود را در جلسه ی انجمن تحویل دهند
امید نقوی
تمام بغض جهان در درون من پیچید
به سوی فاجعه رفتم، میان بیم و امید
درست ساعت یک بود، زنگ زد تلفن
صدای آن طرف خط عجیب می لرزید
تمام راه دویدم، خدا خدا کردم
به سوی فاجعه رفتم میان بیم و امید
نفس نداشت. لبم را به روی لبهایش...
چقدر ضجّه زدم، جان من... نفس نکشید
تمام زندگیام رفت، ماه کرد غروب
تبار کوه فرو ریخت، تیره شد خورشید
بلند شو! من از این شوخی تو میترسم
بلند شو! بغلم کن؛ بگو نترس امید!
بلند شو غزلت را بخوان؛ نخواب اینقدر
بگو چه میکنی ای عشق در هوای جدید
درست مثل همیشه به این زمانه بخند
بگو که شادی و خوبی در این لباس سپید
قسم به عشق، که هرگز نمردهای؛ یادت
درون تک تک ما زنده است بیتردید
زخمی عمیق
زد به دلم دست روزگار
ای آسمان سکوت نکن، گریه کن، ببار
ای ناگهان حادثه پشتم شکسته ای
دی ماه
سرد شعر کش شوم نابکار-
ای روزگار مانده به چنگال غم دچار!...
قد خم نمی کنند درختان قامتت
برخیز مرد تا بنویسیم از بهار
برخیز تا دوباره غزل گفتگو کنیم
برخیز عاشقانه بخوانیم بی قرار
برحافظت دوباره تفال بزن عزیز
صائب بخوان و سایه و خیام و شهریار
ماراببر دوباره به دشت شقایقت
از خاطرات رود بگو ، روح آبشار !
مرد شبیه عشق ، شبیه ترانه ها !
ما را رها نکن، نشو اینگونه رهسپار...
احمد فرجی
شهریار عشق
ناگهان در اتّفاقی ناگزیر
آسمان آغوش خود رابازکرد
یگ خبر آتش به جان باغ زد
مرد ی از جنس غزل پرواز کرد...
رفت در بارانی از اندوه و اشک
آنکه مردی از تبار عشق بود
مهربانی از نگاهش می چکید
در دل ما ، شهریار عشق بود ...
آنکه عمری با صداقت برده بود
روی دوش خویش - بار عشق - را
باورش سخت است ، می بردیم ما
روی دوش خویش - یار عشق - را ...
رفتی امّا هیچ دانستی رفیق
سهم ما از بی تو ماندن درد شد ؟!
در تب سرمای ماه تلخ دی
بی تو رنگ واژه ها مان ، زرد شد ...؟!
بی خیال از ما گذشتی و رسید
فصل دلگیر زمستان غزل
درهیاهوی غریب فصل کوچ
ماند خالی بی تو میدان غزل. . .
حشمتم ! ای مرد ! ای جان غزل !
رفتی امّا ، مرگ پایان تو نیست
بر بلندای دل ما جای توست
سرو ، درسش تا ابد آزادگی ست
یاد واره « استاد حشمت الله اسحاقی » روز چهارشنبه نهم بهمن ماه از ساعت 16با همت و برنامه ریزی انجمن موسیقی اداره فرهنگ وارشاد اسلامی شهرستان شهریار با همکاری معاونت فرهنگی واجتماعی شهرداری در فرهنگسرای استاد شهریار باحضور آقای عرب نژاد رئیس اداره ، هنرمندان رشته موسیقی ، استادان و شعرای شهرستان شهریار و شاعران میهمان از استان البرز ، همسر و فرزندان استاد حشمت الله اسحاقی ، شاگردان استاد وعلاقمندان به شعروادب پارسی درفرهنگسرای استادشهریار برگزارشد .
این مراسم با تلاوت آیاتی از کلام اله مجید توسط استادنصر آغاز و در ابتدا ابراهیمی مجری برنامه ضمن خیرمقدم به حضار ، فقدان استاد حشمت ا.. اسحاقی را دردومین چهارشنبه جلسات شعر ضایعه ای غیرقابل جبران دانست. بعد از تلاوتی آیاتی چند از کلام الله مجید ، برنامه یادواره با تفال به دیوان حافظ توسط سر کار خانم نرگس اسحاقی فرزند استاد آغاز شد .سپس آقای عرب نژاد رئیس اداره فرهنگ وارشاد اسلامی شهرستان شهریار ضمن گرامیداشت یاد و خاطره ی استاد اسحاقی ، به نقش باارزش هنر وجایگاه شعر وهنرمندان و اثرگذاری موثر آنها در جامعه اشاره کرد .
در این مراسم شاعران گرانقدر آقایان علومی ، استاد چتر نور ، دکترامید نقوی ، بیگ ، سلسال گیلانی ، احمد فرجی ، علی طاهری ، حسین تقوی ، علیرضا ابوالحسنی ، پیمانی ، محمدزرگر و سرکارخانم پروانه عزیزی ، سیده معصومه اجاق ، مهساتوکلی ، مهتا پناه به قرائت اشعار ی در سوگ استاد پرداختند .
د رادامه برنامه استاد مصطفی شاداب فر از پیش کسوتان صاحب نام موسیقی شهرستان و مسئول انجمن موسیقی به بیان خاطراتی از استاد پرداختند.
در خلال مراسم استاد رامین از فرهنگیان و هنرمندان شهریار با نوای محزون نی خود شور وحالی به مراسم بخشیدند و در ادامه آقای مجتبایی با نواختن گیتار ، آوازی از استاد را خواندند و بعد هم استاد مهربان با اجرای آواز و تکنوازی با تار ، یاد استاد را گرامی داشتند و در پایان هم استاد نصرت الله زرگر و فرزند عزیزشان با چگور و دف به اجرای برنامه پرداختند.
در این مراسم حسن اسدی بازیگر محبوب صداوسیما طی سخنان کوتاهی یاد استاد را گرامی داشتند .
بر خود لازم می دانم از تلاش و مساعدت ریاست محترم اداره فرهنگ وارشاد اسلامی شهرستان شهریار برادر گرانقدر جناب آقای عرب نژاد و آقای ترکمن مسئول محترم روابط عمومی و فرهنگی اداره مذکور ، استاد شاداب فر ریاست محترم انجمن مویسقی شهرستان شهریار و برادر گرانقدر جناب آقای ابراهیمی مسئول محترم انجمن نمایش که اجرای برنامه بر عهده ایشان بود ، معاونت محترم فرهنگی شهرداری شهریار و مدیریت محترم فرهنگسرای استاد شهریار ، استادان باارزش عکس استاد صمدی و علی پور ، تمامی هنرمندان عزیز انجمن موسیقی ، نمایش ، انجمن خوشنویسان ، انجمن عکاسی شاعران گرانقدر میهمان از استان البرز ، شاعران انجمن ادبی شهریار ، انجمن ادبی صفادشت ، انجمن ادبی شاهدشهر ، انجمن ادبی فرهنگ اندیشه و تمام خانواده هایی که زینب بخش این جلسه بودند تقدیر وتشکر کرده و برای همه ی این عزیزان از درگاه خداوند منان آرزوی سلامتی و سعادت داشته باشم و خصوصا از استاد مصطفی شاداب فر ، استاد بزرگ وقابل احترام پیشکسوتی که زحمت برگزاری این یاواره بر عهده ی ایشان بود بی نهایت ممنون و سپاسگزارم و دعا می کنم باقی بقایتان ...
سخن پایانی :
استاد حشمت الله اسحاقی باکوله باری از عشق و محبت تا دیار حضرت دوست شتافت و عمر گرانقدر خویش را با تواضع و اخلاص در ترویج آموزش و پرورش و شعر گذراند و شاگردانش تا همیشه صالحات باقیات تلاش های او خوا هند بود ، بدون شک برگزاری ایادواره ها توسط مسئولین و هنرمندان شهریار می تواند کلاس درس بزرگی برای همه باشد تا در این کلاس ها عملا درس قدرشناسی و قدردانی را بیاموزیم ؛ ولی بی شک هیچ مجلسی نمی تواند آنطور که شایسته ی این استاد بزرگ است حق این خدمت صادقانه را ادا کند و آنچه در این مراسم و همه ی مراسم هایی که به این عنوان برگزار می گردد ، باید مورد توجه و نظر مسئولین کشور و استان و خصوصا شهرستان شهریار قرار گیرد قدردانی از پیشکوستان و تلاشگران عرصه ی مقدس فرهنگ وهنر در زمان حیاتشان هست و مردان و زنان بزرگی از قبیله ی هنر در شهرستان شهریار چون گوهری تابناک می درخشند و شایسته ی احترام و تجلیل در زمان حیاتشان هستند ، تا هستند و نفس می کشند باید به احترام آنها تمام قد ایستاد تا خدایی نکرده فردا دیگر دیر نشده باشد ، اگر امروز اقدام نکنیم فردا حاصلی جز شرمندگی نخواهد داشت . به قول زنده یاد زهرا دانشمایه یا علی !!
بااحترام وادب
احمد فرجی
مدیر انجمن ادبی فرهنگ اندیشه و از شاگردان همیشگی استاد حشمت الله اسحاقی
عکس ها : از سایت خبر شهریار
چقدر روزها بی تو سخت می گذرند رفیق ....راستی می دانی امروز چندین چهارشنبه ی بی توست ؟!! قرار پنج شنبه هایمان که یادت نرفته است ؟!!
شهریار عشقبه روح بلند استاد حشمت الله اسحاقی
ناگهان در اتّفاقی ناگزیر
آسمان آغوش خود رابازکرد
یگ خبر آتش به جان باغ زد
مرد ی از جنس غزل پرواز کرد...
رفت در بارانی از اندوه و اشک
آنکه مردی از تبار عشق بود
مهربانی از نگاهش می چکید
در دل ما ، شهریار عشق بود ...
آنکه عمری با صداقت برده بود
روی دوش خویش - بار عشق - را
باورش سخت است ، می بردیم ما
روی دوش خویش - یار عشق - را ...
رفتی امّا هیچ دانستی رفیق
سهم ما از بی تو ماندن درد شد ؟!
در تب سرمای ماه تلخ دی
بی تو رنگ واژه ها مان ، زرد شد ...؟!
بی خیال از ما گذشتی و رسید
فصل دلگیر زمستان غزل
درهیاهوی غریب فصل کوچ
ماند خالی بی تو میدان غزل. . .
حشمتم ! ای مرد ! ای جان غزل !
رفتی امّا ، مرگ پایان تو نیست
بر بلندای دل ما جای توست
سرو ، درسش تا ابد آزادگی ست
به روح بلند استاد حشمت الله اسحاقی
همچنان طی می کنیم روزها و شب های بی تو را ، لحظه هایی سرشار از درد دلتنگی ، امروز برای تسکین این همه بغض ، دست به دامن سلمان ساوجی زدیم ، الحق قصه ی دلتنگی ما را خوش سروده بود ....
مــــــا را بجز خیالــت، فکــری دگــــر نباشد
در هیـــچ سر خــــیـــالی، زین خوبتر نباشد
کی شبــــــروان کویــت آرند ره به سویـــت
عکســـی ز شمـــع رویـــت، تا راهبر نباشد
مـــا با خیــــــال رویـــت، منزل در آب و دیده
کردیم تــــا کسی را، بر مــــا گــــــذر نباشد
هرگـــــز بدین طراوت، سرو و چـمن نرویــد
هرگز بدین حــلاوت، قنــد و شکــر نباشــــد
در کوی عشـــق باشد، جان را خطر اگر چه
جایی که عشــق باشد، جان را خطر نباشد
گر با تـــــو بر سرو زر، دارد کســـی نزاعی
مــن ترک ســـر بگویــــم، تا دردسر نباشــد
دانــم کــــه آه ما را، باشد بسی اثــرهــــــا
لیکن چه ســود وقتی، کز مـــا اثــــر نباشد؟
در خلوتی که عاشـق، بیند جمال جـــانــــان
بایــــد که در میـــانه، غیـــــــر از نظــر نباشد
چشمت به غمزه هــــر دم،خون هزار عاشق
ریـــزد چنانـــکـه قطعـــــاً کس را خبــر نباشد
از چشم خود ندارد، سلمان طمع که چشمش
آبـــی زند بر آتـــش، کان بیجگر نباشد
"سلمان ساوجی"
بی تو بودن را تمام شهر با من گریه کرد
دوست با من همصدا نالید، دشمن گریه کرد
جای جای بی تو بودن را در آن تنگ غروب
آسمانی ابر با بغضی سترون گریه کرد ...(استاد سلمانی)
باسلام
به اطلاع تمامی عزیزان می رسانم که به مناسبت سوگ جانگداز استاد حشمت الله اسحاقی - پدر شعر شهرستان شهریار - در این هفته یک مراسم جهت بزرگداشت آن عزیز سفر کرده برگزار می گردد :
1-روزچهارشنبه : نهم بهمن ماه 1392-فرهنگسرای استاد شهریار شهرستان شهریار- ساعت 15/30دقیقه : این مراسم توسط هنرمندان انجمن موسیقی و شاعران انجمن ادبی شهریار برگزار می گردد
از تمام عزیزان خصوصا شاعران عضو انجمن ادبی فرهنگ اندیشه دعوت می شود در این مراسم شرکت نمایند.
یادآوری:
با توجه به برگزاری مراسم یادبود استاد درفرهنگسرای استاد شهریار ، صرفا روز چهارشنبه ی این هفته جلسه انجمن ادبی فرهنگ اندیشه به علت حضور دراین مراسم تشکیل نخواهد شد و چهارشنبه 16بهمن جلسات هفتگی خود را برگزار خواهد کرد. لطفا دوستان اطلاع رسانی کنند.
باتشکر-احمدفرجی-مدیر انجمن ادبی فرهنگ اندیشه
همایش شعر « یاد یار » در سوگ استاد حشمت الله اسحاقی
همایش شعر « یاد یار» انجمن ادبی فرهنگ اندیشه در سوگ استاد حشمت الله اسحاقی روز چهارشنبه از ساعت 30/15دقیقه الی 30/19دوّم بهمن در مجتمع فرهنگی –هنری امام علی (ع) فاز سه شهراندیشه با حضور همسر گرانقدر استاد حشمت الله اسحاقی و فرزندان وی ، ریاست محترم اداره فرهنگ وارشاد اسلامی شهرستان شهریاربرادر عرب نزاد وهمکارانشان ، شهردار و اعضای محترم شورای اسلامی شهر اندیشه ، هیات امنای انجمن ادبی فرهنگ اندیشه احمدفرجی ، امید نقوی و پروانه عزیزی و شاعران شهرستان شهریار و عضو انجمن ادبی فرهنگ اندیشه ، استاد مصطفی شاداب فر رئیس انجمن موسیقی شهرستان و جمع کثیری ازعلاقه مندان با تلاوتی از آیات کلام الله مجید آغاز شد .
این همایش با تفالی به دیوان حافظ شیرازی توسّط سرکارخا نم نرگس اسحاقی آغاز و در ادامه سرکارخانم فیروز آبادی به قرائت مقاله ای در سوگ استاد پرداختند و آقایان محسن تاجیک ، حکیم پور ، فرامرز دستنبو ، علی طاهری ، امیر محبوب ، مظفّرقربانی ، مهیار پیشانی دار ، فرامرز زغفرانیه ، امید نقوی ، حسین تقوی ، استاد فرهنگ رزّاقی ، عباس عابد ، محمّد زرگر ، میخوش ولی زاده ، احسان قدیمی ، و خانم ها اشرف السّادات حسینی ، پروانه عزیزی ، سیّد معصومه اجاق ، پرستو جعفری ، مهساتوکّلی ، مهتا پناه ، صدف درخشان ، پدیده شجاعی ، اسکندری ، الهام خوشدل ، به قرائت اشعاری در سوگ استاد پرداختند .
از برنامه های جنبی این همایش آواز خوانی برادر داوود بوربور ، شکر ی ، طاهری ، داوود بختیاری و باقری و همچنین پخش کلیپی از زندگی استاد حشمت الله اسحاقی بود .
از مسائل طرح شده در این همایش :
1-در این همایش مقرّر گردید با مشارکت خانواده ی استاد و اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان شهریار جایزه ادبی « استاد حشمت الله اسحاقی » برنامه ریزی و پیگیری های لازم در مورد اجرایی کردن آن صورت پذیرد .
2-بنا به گفته جناب آقای ساحل گزین ریاست محترم شورای اسلامی شهراندیشه نامگذاری یک مرکز فرهنگی در شهر اندیشه به نام استاد حشمت الله اسحاقی در برنامه کار شوراوشهرداری قرار خواهد گرفت .
3- شاعران عضو انجمن ادبی صفادشت مجلس یادبود ی به یاد استاد روز سه شنبه هشتم بهمن از ساعت 30/15در فرهنگسرای بعثت صفادشت برگزار خواهند کرد که دراین همایش از تمامی شاعران جهت شرکت در این مراسم دعوت به عمل آمد .
4-با توجّه به برگزاری جشنواره شعر دفاع مقدّس توسط دفتر حفظ آثار و ارزش های دفاع مقدس جنوب غرب استان تهران ، از تمامی شاعران حاضر در همایش دعوت شد تا با ارسال اثر در این جشنواره شرکت نمایند.
هفت روز گذشت و ما همچنان در حیرت روز اول مانده ایم .............
مراسم شعر « یاد یار »
در فراق و سوگ استاد حشمت الله اسحاقی پدر شعر شهرستان شهریار
با حضور شاعران انجمن ادبی فرهنگ اندیشه و شاعران شهرستان شهریار و علاقه مندان
روز چهارشنبه دوم بهمن 1392
از ساعت 15/30الی 17
مجتمع فرهنگی-هنری امام علی (ع) شهر جدید اندیشه- فاز سه- روبروی شهرداری اندیشه
خاک مقدمتان توتیای چشم ماست .از اطلاع رسانی همه شما عزیزان ممنون و سپاسگزارم