سروده ای از سیّد احمد کاظمی - از شاعران انجمن ادبی فرهنگ اندیشه
سروسانی به طرف گلزاری
سبزتر از طراوت باران
شاخه ای گشت از درختی ناز
بارور از حقایق ایمان
خشگ گیردید و سوزی از داغش
تیره بنمود ساحت یاران
ناگه افتاد در زمستانی
برزمین و زدوستان افغان
خاست از سینه های پر از درد
اشک یخ زد به گونه ی دامان
غم گره بسته در دل و گویند
همرهان اف به بی وفا دوران
«حشمت » جمع گشت « اسحاقی »
خانقاه هنر به اطمینان
لطمه دید و مگر خدا از لطف
خود کند عمق فاجعه جبران
عشق بحث و کلاس در ذاتش
بود و زان بست با خودش پیمان
زندگی را چنین کند آغاز
با چنین شیوه هم برد پایان
گوهری از غزل سرایانی
رفت و شد بر گذشتگان مهمان
جای او پر نمی شود دیگر
انجمن مات گشته و حیران
ای دریغ از کمالش و بوده ست
یک فرشته به صورت انسان
روح و جانم نمی شود آرام
جز به ذکر وتلاوت قرآن
دوستدارعلی(ع) بد و مولا (ع)
می نماید شفاعتش ز احسان