خاطره ای از سر کار خانم « لیلا لک »
خاطرات شیرین
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
بهترین خاطره ام از « زنده یاد استاد اسحاقی » لبخند و شوق حضورشان در جلسات و نگاه پر مهری که درانتها دوستان رابه صمیمانه به جلسه ی بعد دعوت می کرد .
استاد ، مثال کوهی بود که هر چه به ایشان نزدیک تر می شدیم ، عظمتش نمایان تر و مهربانیش خاص تر جلوه می کرد .طی مدتی که در محضرشان بودم ، درس اخلاق و صبوری را قبل از دانشی که در رابطه با ادبیات فارسی داشتند فرا گرفتم .درباورم نیست که سایه ی پرمهر استاد را نداریم ، چون مثال خون دررگ و پی غزل ها ، شعر وادب شهرمان وعمق وجود ما جاری و پایدار است
شب های هجران را گذراندیم و زنده ایم
مارابه سخت جانی خود این گمان نبود
تو تعبیر رویای نادیده ای
تو نوری که بر سایه تابیده ای
تو یک شهر در سرزمین حضور
توی یراز بودن به این سادگی .