آمدی چرا چنین؟ میروی چرا چنان؟
ای همیشه در نظر، ای همیشه ناگهان
عمق چشمهای تو، میکشد مرا به خویش
ای خزر! خلیج فارس! ای کران بیکران
بازهم قضا قضا... بازهم قدر قدر...
بازهم گناهکار، هیچکس جز آسمان
روزها و ماهها، فصلها و سالها
هی بهار و هی بهار، هی خزان و هی خزان
تا بیانِ عمق درد فرصتی نمانده است
رنج عمر رفته را از نگاه من بخوان
92/2/16