کتاب مجموعه ی شعر «نگذارید گل یاس بمیرد حیف است» دومین مجموعه ی شعری احمد فرجی می باشد. این کتاب در سال 1386 و در 3000نسخه و 70 صفحه، توسط انتشارات لاهیجی به چاپ رسیده است. این مجموعه دربرگیرنده ی مقدمه ای از استاد حشمت الله اسحاقی و سه دفتر می باشد.
سروده ای از این مجموعه :
نگذارید گل یاس بمیرد ، حیف است
در غزل واژه ای احساس بمیرد ، حیف است
دیده ها خشک شود از غم بی دردی ها
عشق در غربت وسواس بمیرد ، حیف است
نگذارید که در دیده ی حیران زمین
روی گل ، شبنم الماس بمیرد ، حیف است
نگذارید در این بغض نفس گیر زمان
بوی بابونه و ریواس بمیرد ، حیف است
زیر پاهای تمدن دل ما سنگ شود
لاله ی ساده و حساس بمیرد ، حیف است
نگذارید که با دست تبر در دل باغ
خنده ها بر لب گیلاس بمیرد ، حیف است
پدرم گفت : « چه غم سفره اگر بی نان است
مرد در مزرعه بی داس بمیرد حیف است »
غزلی نغز بگویید به شاباش بهار
نگذارید گل یاس بمیرد ، حیف است .
مجموعه ی شعر « لهجه ی سبز ترنّم » در پاییز 1384 در 3000 نسخه و توسط انتشارات فراز اندیش سبز در 130 صفحه به چاپ رسیده است. طراحی روی جلد مجموعه از آثار استاد سیّد محمّد رفیق می باشد. این مجموعه در شش بخش شامل، بخش اول غزل و قطعات، بخش دوم رباعی ها، بخش سوم دوبیتی ها، بخش چهارم نو، نیمایی و طرح ها، بخش پنجم مثنوی ها و بخش ششم آن در منقب ائمه ی اطهار می باشد.
یک دوبیتی ویک رباعی از این مجموعه :
(1):
خوشا دردیده ها بارانی از عشق
میان دشت جان طوفانی از عشق
کمی لبخند ، قدری مهربانی
دوبیتی سادگی ، دامانی از عشق
(2)
هرکه شد شوریده تر ، بی خویش تر
هرکه عاشق تر ، یقین ، دل ریش تر
عشق را بادرد قسمت می کنند
هرکه بامش بیش ، برفش بیش تر
مجموعه شعر جان غزل، مجموعه سروده های استاد دکتر امید نقوی می باشد. این کتاب در سال 1390 در 1100 نسخه، شامل سه دفتر توسط انتشارات فصل پنجم به چاپ رسیده است. دفتر اول سروده سال های 1383 - 1389 و دفتر دوم سروده سال های 1376 - 1383 و دفتر سوم در برگیرنده ی سروده های آیینی می باشد.
یک سروده از این کتاب :
فدای جزر و مد نیش و نوشت ماه و ماهی ها
به قربان نگاه تب فروشت، رو به راهی ها
مرا دریا به خود می خواند از دوری مه آلوده
بیا تا محو اعماق تو گردد این سیاهی ها
تبِ این آبی آرام رویایی جدا کرده
مرا با آیه ی تطهیر نامش از تباهی ها
تو اسم اعظم آرامشی؛ در گوش دریاها
نمی گویند چیزی غیر نامت گوشماهی ها
خودم را می سپارم برکف امواج و می دانم
به پایان می رسد دلشوره ی خواهی نخواهی ها
کنار ساحلت پهلو گرفت این وال سر درگم
به ساحل زد دلش را در گریز از بی پناهی ها
کتاب مجموعه ی اشعار زنده یاد استاد حشمت الله اسحاقی.
عشق را شناختم
من همیشه عاشقم
هستم وهمیشه بوده ام
من همیشه عاشقانه عشق را ستوده ام
از گذشته ها ، از زمان کودکی
آن زمان که گونه های کودکانه ام
زیر شعله های سرخرنگ تب
رنگ خون گرفته بود
اشک گرم مادرم به روی گونه ام دوید
عشق را شناختم
++++
هرغروب آفتاب
پای تاسر انتظار
خیره می شدم به چارچوب در
تا نوازشم کند ، نگه پرمحبت پدر
او پس از دمیدن ستاره ها در آسمان
خسته از تلاش بی امان
بادودست پینه بسته می رسید
عشق را شناختم
++++
اززمان مدرسه
آن زمان که دختری به روی جلددفترم
عکس قلب تیر خورده ای کشید
عشق را شناختم
++++
دربهار
فصل گل
آن زمان که بلبلی زفرط اشتیاق
در میان باغچه ، دم به دم سرود خوان
نغمه های عاشقانه می سرود وگنگ ومات
روی شاخه های پر شکوفه می پرید
عشق را شناختم
+++
من همیشه عاشقم
هستم وهمیشه بوده ام
من همیشه عاشقانه عشق را سروده ام
+++
من همیشه در تمام سال های عمر
درتمام فصل های سال
درتمام ماه های فصل
درتمام هفته های ماه
درتمام روزهای هفته
درتمام لحظه ها
عاشقانه عشق را ستوده ام
++++
من نه اینکه تازه طعم گرم عشق را چشیده ام
بلکه با همای تیزبال عشق
تا فراز قله های آرزو پریده ام
بلکه در هوای زندگی
تاسراب عاشقی دویده ام
+++
هرکجا که در میان محفلی نشسته ام
هرزمان که با رفیق و یار همدلی نشسته ام
من همیشه ، هرکجا ، به هر کسی رسیده ام:
یا سرود عاشقانه ای سروده ام
یا نوای عاشقانه ای شنیده ام
+++
من همیشه عاشقم ، هستم و همیشه بوده ام
من نه اینکه تازه طعم گرم عشق را چشیده ام
من همیشه عاشقانه عشق را ستوده امدوستان زیادی خواسته اند از فیلم های شعر خوانی استاد آنچه که در دسترس هست در اختیار عموم قرار بگیرد تا در زمان های دلتنگی مشاهده کنند.
به همین دلیل به مرور فیلم هایی که در دسترس هستند در اختیار علاقه مندان قرار خواهد گرفت. هر کدام از اعضای انجمن هم که تصویری در این زمینه دارند سپاسگزار خواهیم بود اگر آن را برای این کار در اختیار مدیریت انجمن قرار دهند.
مشاهده فیلم شعر خوانی و حافظ خوانی استاد حشمت الله اسحاقی
دنیا مرا به حال خودم واگذاشته
در راه صد علامت و امّا گذاشته
مثل
شقایقی که به صحرا دمیده است
داغ غم تو در دل ما پا گذاشته
لیلی ببین که با دل مجنون چه کردهای
بیچاره سر به دامن صحرا گذاشته
از عشق گفتهاند ولی عشق شاهد است
هرکس رسیده سر به سر ما گذاشته
نارفته راهها همه بنبست میشود
آیا
مرا به حال خودم واگذاشته؟!
حشمت الله اسحاقی 92/10/4
اینجا سفر تا آسمان عشق ممنوع است
اندیشه و فکر و بیان عشق ممنوع است
اینجا رکوع سروها را کفر میدانند
گلدسته هست امّا اذان عشق ممنوع است
در شهر ما محنون و لیلی هر دو بدکیشند
تجلیل از نام آوران عشق ممنوع است
دیگر کسی یاس و اقاقی را نمیبوِید
چون بوی خوش هم از دهان عشق ممنوع است
اینجا شقایقهای وحشی هم نمیرویند
آخر به دل حتی نشان عشق ممنوع است
در آسمان شب اگر سوسو نمیتابد
چشمک زدن در کهکشان عشق ممنوع است
حتی اگر باران ببارد در افق دیگر
پل بستن رنگین کمان عشق ممنوع است
دیگر چه باید گفت اینجا قحطی عشق است
اینجا سفر تا آسمان عشق ممنوع است
حشمت الله اسحاقی 1390/7/5
1
همیشه دل شده و بی قرار بودم و هستم
اسیر سلسلهی
تابدار بودم و هستم
به هرچه غیر خیالِ تو پشت پا زدهام
رضا به خواستهی کردگار بودم و هستم
اگرچه ساز دلم گاه ناموافق زد
قسم به عشق که من مردِ کار بودم و هستم
وفا به عهد رفاقت طریق عیاری است
سرم به دار رود پایدار بودم و هستم
کلام من که نگارینهی نگاه من است
زلال و بیغش و آئینهوار بودم و هستم
2
هزار شکر که آمد بهار در پاییز
چه تلخ بود غم انتظار در پاییز
تمام باغ خزان دیده غرق گل شده بود
به شوق مقدم سبز بهار در پاییز
بهار چشم به چشمان خستهی من دوخت
ربود از کف دل اختیار در پاییز
بهار بود و من و خلوتی اهورایی
و بین عشق و جنون کارزار در پاییز
آهای ابر بیا بغض کهنه را وا کن
در این خزان بهاری ببار
ای پاییز...
3
در آرزوی حل معمای زندگی
ما را خوش است دل به تمنّای زندگی
وقتی مجال تجربهی صاف و دُرد نیست
سرمیکشیم جرعهی صهبای زندگی
در لحظه لحظه بودنمان عشق جاری است
چون دل ندادهایم به رویای زندگی
آری غم و ملال هم از جنس زندگی است
باید قبول کرد به فتوای زندگی
«حشمت» کسی به راز فلک پی نبرده است
بگذر تو هم ز حلّ معمّای زندگی